آرشیو پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۹۷، شماره ۶۸۸۵
ایران جمعه: ته نشین
۱۸

پنجره بیمارستان

محمدعلی بهشتی (طنزنویس)

دو بیمار در یک اتاق بستری بودند. تخت یکی از آنها کنار پنجره بود و روزی یک ساعت از پنجره بیرون را تماشا می کرد، ولی بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه روی تخت پشت به پنجره با هم اتاقی اش حرف می زد. از زندگی، خانواده، دوران خدمت و مراحل دیگر زندگی اش برای هم اتاقی اش خالی می بست. هر روز بعد ازظهر هم بیماری که کنار پنجره بود می نشست و منظره ای که از پنجره می دید را برای بیمار دیگر توصیف می کرد. پنجره به پارکی سرسبز و دریاچه ای زیبا باز می شد. کودکان با شادی در حال بازی بودند و مرغابیان به نرمی روی آب شناور بودند. همان طور که مرد کنار پنجره این جزئیات را توصیف می کرد، بیمار دیگر این منظره زیبا را در ذهنش مجسم و با خود صفا می کرد. بالاخره مرد کنار پنجره مرخص شد و رفت. مردی که نای جم خوردن نداشت از پرستاران خواهش کرد او را کنار پنجره ببرند تا این مناظر زیبا را با چشمان خودش ببیند. مرد متوجه شد پنجره رو به دیوار سیمانی بی روحی است و تمام این مدت بیمار دیگر او را سر کار گذاشته است. پرستار کاغذی به بیمار داد و گفت: بیمار قبلی این را برای او گذاشته است.

روی کاغذ نوشته بود؛

«نادان من هم بلدم خالی ببندم».