آرشیو پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۹۷، شماره ۶۸۸۵
ایران جمعه: ته نشین
۱۸

با یار قرار گذاشتم؟

شهرزاد سمر (طنزنویس)

نان را از برادر کوچکم گرفتم و راه افتادم. تا دم در دوید گفت: «نرو آبجی خطرناکه!» گفتم: «من خود خطرم» و در را بستم. همین طور که داشتم می رفتم سمت نانوایی صدای آهنگ قیصر در ذهنم بلندتر می شد. صف جلوی نانوایی را کنار زدم و نان را روی میز کوبیدم. نانوا برگشت و به من نگاه کرد. آهنگ قیصر نوار جمع کرد. شاطر جدید بود و انگار خمیر تنها چیزی نبود که او میزد، قطعا پای پشت بازو زدن هایی هم در میان بود. اگر من چند ثانیه مثل او اخم می کردم، دچار فلج ابرو میشدم. شل و سرد گفت: «جان؟!». از آن جان هایی نبود که دل آدم قنج برود؛ چیزی بود در مایه های «هان؟ بنال»

- اینو شما پختید؟

-برو کنار بذار باد بیاد.

-درست صحبت کن آقا.

-نه…واقعا جلوی پنکه ای، برو اون ورتر.

یک قدم جابه جا شدم و گفتم: واقعا چطوری می تونید یه نون رو هم خمیر بپزید هم سوخته؟

- الان ناراضی ای؟ برو از یه جا دیگه بخر.

با دست به مردم اشاره کردم و گفتم: «من از یه جا دیگه بخرم، این مردم چی؟» بعد مشتری ها یکصدا گفتند: «برو کنار بذار باد بیاد!»