آرشیو دوشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۷، شماره ۵۲۲۶
صفحه آخر
۲۰
مقطع حساس کنونی - نسخه 2

حکایت سرقت موبایل حکیم

امید مهدی نژاد (طنزنویس)

شخصی بر آن شد تا به الاغش سخن گفتن بیاموزد. پس همواره با او سخن می گفت و پیرامون مسائل روز بحث و تبادل نظر می کرد، اما الاغ هیچ نمی گفت. حکیمی که از آنجا رد می شد، وی را دید و گفت: «ای شخص نادان، تلاش بیهوده مکن و خود را مسخره دیگران منمای. الاغت سخن گفتن نمی آموزد.»

شخص گفت: «ای حکیم، تو شخص باسواد و روزنامه خوانی هستی و در اکثر شبکه های اجتماعی مجازی نیز حضور داری و اغلب حرف هایت از روی حساب است، اما چیزهایی نیز هست که تو نمی دانی.»

حکیم گفت: «مثلا؟»

شخص گفت: «تو فکر می کنی حیوانات قادر نیستند سخن گفتن بیاموزند یا روپایی بزنند یا به استعمال دخانیات بپردازند، در حالی که همسایه من الاغی دارد که سخن می گوید، گربه ای دارد که روپایی می زند و قناری ای دارد که سیگار می کشد.»

حکیم گفت: «دروغ می گویی.»

شخص گفت: «نه به این برکت.»

حکیم گفت: «کو ببینم؟»

شخص، حکیم را به خانه همسایه برد و از آنجا که شخص و همسایه هردو خفت کن و زورگیر بودند، همه پول ها و ساعت و موبایل و انگشتر و تبلت حکیم را از او گرفتند.

حکیم درحالی که همه چیزش را درمی آورد که تحویل آنها دهد، گفت: «باشد، من باختم، بد هم باختم، اما اقلا بگویید کجا را اشتباه کردم؟»

شخص گفت: «قناری را. قناری نوک دارد، با نوک چگونه می توان دخانیات استعمال کرد؟» حکیم گفت: «آه آری، چرا به فکر خودم نرسیده بود؟» و خاموش شد.