حکایت مرد کچل، شامپو و جنبه عمومی جرم
مردی برای استحمام داخل گرمابه ای شد. پس از آن که خودش را شست و خشک کرد و لباس هایش را پوشید و خواست از گرمابه بیرون برود، فریاد زد: «هیچ کس از گرمابه خارج نشود. کلاه من نیست.»
گرمابه دار از پشت دخل بیرون آمد و گفت: «داداش، ما اینجا دزد، مزد نداریم. آنوقت آیا تو اساسا کلاه داشتی؟»
مرد دستش را به سمت کله اش برد و کلاه گیس خود را از سر برداشت و گفت: «ناموسا این سر از آن سرهاست که بشود بی کلاه آن را حمل و نقل کرد؟»
گرمابه دار گفت: «الان که دقت می کنم می بینم راست می گویی. آیا از ریزش مو رنج می بری؟» مرد کچل گفت: «معلوم نیست؟»
گرمابه دار گفت: «معلوم است.» وی افزود: «آیا می دانید با استفاده از شامپوهای معجزه آسای […] می توانید رنج خود را تسکین دهید و موهایی جدید داشته باشید؟»
مرد کچل گفت: «واقعا؟»
گرمابه دار گفت: «بلی» و تصویر مرد کچلی را که هنوز از شامپوهای […] استفاده نکرده و مرد خوش تیپی را که از شامپوهای […] استفاده کرده بود به وی نشان داد. مرد کچل که شدیدا تحت تاثیر قرار گرفته بود، یکی از شامپوهای […] را از گرمابه دار خرید و وقتی دست در ساکش کرد که وجه شامپو را بپردازد، کلاهش را ته ساکش پیدا کرد و از همگان عذر خواست که موجب مزاحمت و تشویش اذهان عمومی شده است. همگان نیز از جنبه خصوصی جرم وی را بخشیدند و از جنبه عمومی جرم با لگد به او حمله ور شدند و دسته جمعی وی را خاموش کردند!