آرشیو یکشنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۷، شماره ۴۲۱۳
هنر و ادبیات
۸
نگاه

نگاهی به رمان «زی- پو» اثر زهرا بیگدلی

ادبیات مهاجرت از زاویه دیگر

رامین سلیمانی

چیزی را که نمی‏توان گفت می‏توان نوشت.«هرتا مولر» سال ها پیش در یک جمع خانوادگی شاهد چندمین آشتی‏کنان مابین دو خواهر بودم که دایم به واسطه ها تاکید می کردند کدورتی مابین‏شان نیست! خواهر بزرگ تر سالخورده بود و تک‏وتنها گوشه‏ای افتاده بود و به شهادت خودش واپسین روزهای عمرش را می‏گذراند و خواهر کوچک تر همسری داشت و دو فرزند. بانیان این مراسم تصنعی معتقد بودند که خواهر کوچک تر وظیفه دارد به دیگری سر بزند و رسیدگی کند که پیری سرانجام هر آدم عاقبت‏به‏خیر است؛ نکته‏ای که هیچ معارضی نداشت. وقتی تک‏تک افراد حاضر به حقیقت این گفتار اعتراف کردند دیده بوسی‏های نمادین این قبیل مراسمات هم برگزار شد تا همه بدانند که کار به سامان شده اما یک هفته از این دیدار جمعی نگذشته شاهدی خبر آورد خواهر کوچک تر رفته و پشت‏سرش را هم نگاه نکرده. سردی و سکوت، حتی آن دیده‏بوسی آلوده به احتیاط، حکایت از زخمی عمیق مابین دو خواهر داشت، زخمی که با گذر زمان التیام نیافت و هرگز بیان نشد تا هر دو به فاصله‏ چند سال درگذشتند.

رمان «زی- پو» دومین اثر داستانی خانم زهرا بیگدلی و اولین رمان ایشان حکایت زخمی عمیق و درمان‏ناپذیر مابین پدر و دختری است، از همان نوع که هرگز بیان نمی‏شوند تا شاید با انکار فراموش شوند. رمان تماما حکایت کشمکش های درونی و فردی قهرمان اصلی رمان «آذر» و دیگر افراد مرتبط با او است. آذر دختری سی ساله است و همان‏طور که در جمله‏ آغازین رمان گفته شده یک هفته پس از اینکه به عکس پدر روی صفحه‏ لپ‏تاپ زل می‏زند و داد می‏کشد که هرگز حاضر به دیدار دوباره‏اش نیست به وطن بازمی گردد تا پدری را ببیند که بیهوش روی تخت بیمارستان افتاده و عاقبتش مشخص نیست. بیماری پدر حادثه‏ محرک برای شکل‏گیری داستان است.

«اعتمادی از جنس دنیای بچگی به بیمارستان کشاندش. اعتماد به اینکه حالا که پدرش نمی‏تواند حرفی بزند و نمی‏تواند نگاه کند، تنها وجودش برای این‏که سوال‏های آذر بی‏جواب نماند کافی است. درست مثل وقت‏هایی که آذر بچه بود و پدر می‏خوابید. از شیرین‏زبانی آذر لبخند روی لب‏هایش می‏نشست و آذر که نق‏نق می کرد، صورت پدر اخم‏آلود می‏شد. بچه که بود حتی یک بار شک نکرد پدر خودش را به خواب می‏زند. از وقتی تصمیم گرفت برگردد هم شکی نداشت که پدر امروز بالاخره حرف‏هایش را می‏شنود.»

نویسنده در بیشتر بخش های رمان از تداعی آزاد بهره برده است با زاویه‏ دید که هر بار محدود به ذهن یکی از راویان رمان شده. رمان سه راوی دارد. آذر، پدر آذر «عباس» و «مرتضی». رمان پنج روز از زندگی آذر را روایت می کند؛ پنج روزی که با استفاده از تکنیک تداعی و روایت‏های موازی از نوجوانی تا بیست‏وچهار سالگی آذر را بیان می کند؛ نویسنده مانند ذره‏بینی است که روی شخصیت های اصلی‏اش حرکت می کند تا معرفتی از قهرمان در خواننده ایجاد کند. ذره‏بینی که قرار است با تاکید لازم بر کنش‏ها و واکنش‏هایی حاصل از شکاف، خواننده را در این شناخت به نتیجه برساند. شکاف اول و اساسی رمان وقتی اتفاق می‏افتد که عشق مابین پدر و دختر در نتیجه کنش پدر قداست معنوی‏اش را از دست می دهد و بیماری مزمن آذر واکنش روان آسیب‏دیده‏ قهرمان است. آذر یگانه قهرمان حقیقی رمان است که قراراست بار گناه پدر را نیز به دوش بکشد. دردی که برای آذر تشنج‏های گاه‏وبی‏گاه به همراه دارد و برای پدر وجدان‏دردی که هرگز برایش تسکینی پیدا نمی کند.

«بازخواستش پروپیمان‏تر از این حرف‏ها بود و حالا که آذر گفته بود هیچ وقت نمی‏آید و کسی چه می‏دانست… شاید حتی سر قبر عباس هم نیاید… چاره‏ای نداشت جز اینکه با تک‏تک اتهام‏هایش روبه‏رو شود و بفهمد باز هم دفاعیه‏اش مقبول می‏افتد یا نه؟ این تنها دادگاهی بود که نمی‏شد… نمی‏توانست در آن پا بگذارد و به چشم های قاضی نگاه کند.» آذر قهرمانی پویا است که هدف و مقصود خاصی را دنبال می کند. جنگ عاطفی مابین پدر و دختر- دختری که می‏خواهد قهرمانی فعال در برخورد با دنیای اطراف باشد- و سپس جفای مرتضی بحران نهایی رمان را می‏سازد که پس از کشکمشی شدید سبب مهاجرت آذر می‏شود. مرتضی ادامه‏ عباس است، یا تکمیل‏کننده‏ گناه پدر. مرتضی و پدر هر دو علت‏هایی هستند بر قهرمان معلول که سرنوشت غربت‏بارش را می‏خواهد خود بنویسد. «درست که «مرتضی براتیان» مهارت خاصی داشت که گشادترین کلاه ها را سر خودش بگذارد اما ترس از هوچی‏گری آذر کلاهی بود که دیگر در کت «آقای مهندس» هم نمی‏رفت. آنچه بلندتر و سخت‏جان‏تر از ساختمان های بتنی اکباتان جلوی گفتن واقعیت را می‏گرفت اطمینانی که آذر همیشه وقتی از آینده حرف می‏زد داشت هم نبود، حقیقتی که «مرتضی براتیان» را به لال ماندن مجبور می کرد خودش بود، فقط خودش.»

مهاجرت آخرین فرصت قهرمان برای عبور از خود و گذشته‏ای است که به لطف پدرش و مرتضی رقم خورده؛ فرصتی که ناکارآمد می‏شود چون مهاجرت که مفهومی نمادین در رمان دارد برای فرار از خود انجام می‏شود و نه برای عبور. آذر شش سال پس از بازگشت همچنان در تاری که به دور خودش تنیده گرفتار است؛ گرفتار مابین خود، پدر و مرتضی. مرتضی که قرار است تسکین زخم کهنه پدر باشد اما خود زخمی تازه می‏زند. و آذر با ناگفته هایی می‏ماند که هنوز گفته نشده و شاید هرگز گفته نشود.