آرشیو دوشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۷، شماره ۶۹۱۷
آلبوم قرن
۱۰
عکس و نوشتار

پایان رویای انسانی

ابوالفضل بانی (فعال فرهنگی)

اولین باری که جنازه را دیدم، چهار ساله بودم. ماشین نعش کش شهرداری آمده بود، جنازه عمه «باشی» را روی تخته ای آوردند و من در پیچ کوچه، کنار دیوار کاهگلی سرک کشیده بودم و به آن جنازه آرام خوابیده نگاه می کردم. مفهومی از مرگ در ذهن نداشتم اما اشک می ریختم.

می دانستم این آرام خوابیدن یعنی جدایی همیشگی؛ یعنی نبودن برای همیشه. این را کسی به من نگفته بود خودم به تنهایی آن روز صبح پاییزی، در نرم نرم ریزش باران و بوی کاهگل و خیسی سنگفرش های کوچه دریافته بودم.

بعد از آن جنازه های بسیاری دیدم و با هریک دریغ و درد در من رسیده تر و بالیده تر شد.تا درآن روز سرد وقتی به پنجدری آمدم و دیدم مادرم زیر چادر پرستاره اش آرام مرده است، مرگ در من دوید. در پاهایم، وقتی که در خود شکستند و من کنار مادر همیشه خوابیدم. در خاطره هایم و در زندگی ام دوید. مثل یک خار فرو رفت و دلم را ریش کرد. حالا که این «عکس نوشت» را می نویسم؛ دو نگاه را بخوبی می فهمم؛ زنی که درد می کشد از فراق، گسستن از عزیز از غم جدایی.

این غمناکی از مرگ، جغرافیا نمی شناسد خواه در پنجدری خانه کاهگلی در شهر دوردست کویری باشد، یا در دهکده ای میان جنگل های استوایی. مرگ، مرگ است و غمبار.

در سوی دیگر مردی که آرام خوابیده است. «رویاهایی که داشت» به حقیقت رسیده، سیاهان به بیشتر حقوق خود دست یافته اند. شاید آن هنگام که «جیمز آرل ری» دستش را به خون «مارتین» می شست او آرام ترین آدم جهان بود.

اصلا حتما وقتی آن روز «رزا پارکس» زن سیاه پوست از روی صندلی اتوبوس عمومی در شهر مونتگمری به خاطر یک سفید پوست برنخاست و زندانی شد، هرگز گمان نمی کرد حرکتی شکل بگیرد که نتیجه آن رفع تبعیض رنگ و نژاد باشد.

او «مارتین لوتر کینگ» رهبر مبارزات سیاهان امریکا، آرام با جامه ای آراسته خوابیده است. خوابی که پایان رویاهای هر انسانی است. اما مهم تر از این پایان راهی است که تا این پایان آمده است و چگونه آمده است.

… و نترسیم از مرگ

مرگ پایان کبوتر نیست