آرشیو دوشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۷، شماره ۳۲۸۵
ادبیات
۹

دو رمان تازه از ادبیات جهان در نشر ققنوس

از روزمره تا مرگ

شرق: «نیم طبقه» نوشته نیکلسن بیکر با ترجمه فرشاد رضایی و «پایان تنهایی» بندیکت ولس با ترجمه حسین تهرانی، دو رمان تازه ای است که در نشر ققنوس منتشر شده اند. «نیم طبقه» در سال 1988 در آمریکا چاپ شده و تاکنون به چندین زبان برگردانده شده است. این رمان که شاخص ترین اثر نویسنده اش است، از همان ابتدا با تحسین منتقدان مواجه شد و اقبال بسیار پیدا کرد. آن طور که مترجم رمان در مقدمه اش نوشته است سبک خاص بیکر در استفاده از کلمات و توجه افراطی به جزئیات موجب تمایز او از دیگر نویسندگان دهه های اخیر شده است و بسیاری از منتقدان و مخاطبان ادبی نیز به خاطر همین انحراف عامدانه از روال عادی و جریان معمول داستان نویسی این رمان را انتخاب کرده اند. «هنر نیم طبقه نهفته است در توانایی بی همتای بیکر در حفظ روند روایتی گیرا، جذاب، بی پروا و آهنگین در عین زدودن افراطی پیرنگ، تم و شخصیت». رمان «نیم طبقه» نخستین اثری است که از نیکلسن بیکر به فارسی ترجمه شده است، نویسنده ای که با توصیف موشکافانه از فعالیت های روزمره مخاطب را به درک دیگری از روزمرگی می رساند و او را به فکر وامی دارد. در نقد نیویورک تایمز بر این رمان آمده است که نیم طبقه بیش از هر رمان پرفروش دیگری ما را به بینشی عمیق نسبت به حیات هرروزه مان می رساند. «نیم طبقه» روایت سرگذشت کارمندی است که در وقت ناهار و استراحت و در حالات دیگر هم چون بالارفتن از پله برقی و هرگاه وقفه ای در زندگی روزمره رخ دهد، در جریان سیال ذهن غوطه ور می شود و در همان حال به گوشه وکنار زندگی خودش و دیگران سرک می کشد و قصه ای از انسان ها، اشیا و مفاهیم می سازد تا از خلال روزمرگی معنای دیگری به زندگی ببخشد. «حدود ساعت یک بعدازظهر، در حالی که یک رمان جلدکاغذی چاپ انتشارات پنگوئن و یک کیسه پلاستیکی مخصوص داروخانه های زنجیره ای سی وی اس را، که رسید خرید به بالایش منگنه شده بود، در دست داشتم، وارد لابی ساختمانی شدم که در آن کار می کردم و به سمت پله برقی رفتم. پله برقی تا نیم طبقه بالا می رفت؛ یعنی همان جایی که دفتر من بود. از همین پله برقی های معمولی بود: یک جفت پله انتگرال مانند که بین دو طبقه در رفت وآمد بودند بی آنکه هیچ ستون یا پشت بندی وزن میانی این سازه ها را تحمل کند…». این آغاز روایت کارمندی است که تا چند سطر دیگر با همین جزئیات از پله برقی و مخلفاتش حرف می زند و از نوری که پاشیده می شد روی پله برقی و نرده های سیاهش را براق می کرد و بعد می رسد به اغذیه فروشی که وقت ناهار را آنجا می گذراند و کیسه های خرید سفید که خریدهای دیگران را در معرض دید قرار نمی دهد تا به جهان نشان دهد که «شما یک زندگی پرمشغله و غنی دارید و کلی کار سرتان ریخته». و تا آخر رمان ذهن خلاق راوی است که داستان را پیش می برد.

«پایان تنهایی» چهارمین اثر ولس، نویسنده جوان آلمانی- سوئیسی است که نوشتن آن به قول نویسنده اش هفت سال طول کشیده است. چنان که مترجم در مقدمه اش نوشته، این کتاب دو جایزه ادبی اتحادیه اروپا و انجمن راونسبورگ را از آن خود کرد. هم چنین در نظرسنجی سیصدوپنجاه کتابفروشی مستقل آلمان این رمان در شمار محبوب ترین آثار سال قرار گرفت. رمان با این جملات آغاز می شود: «خیلی وقت است که مرگ را می شناسم، ولی حالا مرگ هم مرا می شناسد. چشمانم را با احتیاط باز می کنم و چندبار پلک می زنم. تاریکی کم کم محو می شود. اتاقی خالی که فقط با پرتوهای نور سبز و قرمز دستگاهی کوچک روشن شده، و با نوری که از لای در نیمه باز وارد اتاق می شود. سکوت شبانه بیمارستان. به نظرم می آید از رویایی چندروزه بیدار شده ام. دردی خفه و گرم را در زانوی راست، شکم و سینه ام احساس می کنم. در سرم سروصدایی آهسته می پیچد و به تدریج قوی تر می شود. کم کم حدس می زنم باید چه اتفاقی افتاده باشد. جان سالم به در برده ام. تصاویر جلو چشمانم ظاهر می شوند؛ با موتورسیکلت از شهر خارج می شوم، سرعتم را زیاد می کنم، جلو رویم یک پیچ. چرخ ها دیگر سطح جاده را لمس نمی کنند، چشمم به درختی می افتد، بیهوده سعی می کنم مسیر را عوض کنم، چشمانم را می بندم…» بعد راوی برمی گردد به قبل از تصادف و داستان از همین جا آغاز می شود: «در سکوت تک تک افکارم را می شنوم و ناگهان کاملا هوشیار می شوم. شروع می کنم به کندوکاو مراحلی از زندگی ام که پشت سر گذاشته ام. ماجراهایی که تصور می کردم فراموش شان کرده ام به سراغم می آیند؛ خودم را به شکل نوجوانی می بینم که در سالن ورزشی مدرسه شبانه روزی ایستاده است. و نور قرمز تاریکخانه ام را در هامبورگ می بینم. خاطراتم ابتدا چندان واضح نیستند… تصوراتم همیشه به سمت آن دوران می روند، تا بالاخره به فاجعه ای برسند که بر کودکی ام سایه انداخت».