آرشیو چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۷، شماره ۶۹۲۳
بچه های کوچه پشتی
۱۶

قصه، رنگ، توپ

اسماعیل آذری نژاد

کهگیلویه و بویراحمد استانی است در جنوب غربی ایران؛ استانی سر سبز که جنگل های بلوط زیبا دارد و کودکانی که عاشق قصه اند. من اسماعیل آذری نژاد هستم. بیشتر از 5 سال است برای کودکان 60 روستا کتاب قصه می برم تا آنان با یار مهربان دوست باشند و در این سال ها چقدر دوستان خوبی شدند. کودکان روستایی هر روز عصر که از چوپانی در کوه برمی گردند، زیر درختان بلوط جمع می شوند و باهم قصه می خوانند، نقاشی می کشند و در مورد کتاب هایی که خوانده اند با هم حرف می زنند. اینجا قصه بچه ها را برایتان می نویسم. هر هفته یک قصه کوتاه از بچه های روستایی کهگیلویه و بویراحمد بخوانید.

جایزه را به پدرم بدهید

روزی از بچه ها خواستم هرکس درباره کتاب هایی که برای مطالعه به آنها می دهم، یک صفحه بنویسد. به آنها گفتم به بهترین نوشته جایزه می دهم و جایزه هم یک جفت کفش است. یکی از پسربچه ها که کلاس دوم دبستان است، گفت: «حاج آقا اگر من جایزه را ببرم، می شود یک کفش بزرگ تر به من جایزه بدهید؟» پرسیدم:«چرا کفش بزرگ می خواهی؟» جواب داد:«کفش را برای خودم نمی خواهم. بابام کارگر است. خیلی وقت است که وقتی سر کار می رود، کفشش پاره است. سیمان و ماسه پاهایش را اذیت می کند.» از اینکه این پسر خودش کفش های پاره و کهنه داشت و آنقدر به فکر پدرش بود، اشک در چشمانم جمع شد.