آرشیو یکشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۷، شماره ۶۹۴۹
کتاب
۱۵

نگاهی به رمان «نقال فیلم»

نقل دروغ های درخواستی روی صحنه زندگی

زهره مسکنی

«نقال فیلم» عنوان رمانی نوشته ارنان ریورا لتلیئر نویسنده اهل شیلی است که توسط بیوک بوداغی ترجمه شده و نشر آگه آن را منتشر کرده است. آنچه از زندگینامه این نویسنده در دست است، حکایت از شباهت های متعدد بین فراز و نشیب زندگی شخصی وی و بخش قابل توجهی از رخدادهای این رمان دارد. فقر، فقدان مادر در دوران کودکی، زندگی در شهری معدنی و رویکرد شخصیت اصلی داستان به هنر از جمله همین شباهت هاست.

رمان در چهل و چهار فصل با استفاده از راوی اول شخص به نمایش اعماق ذهن و افکار شخصیت اصلی داستان می پردازد که با توجه به موضوع داستان انتخابی مناسب به نظر می رسد. راوی، دختر یک خانواده فقیر به نام ماریا مارگریتاست که سن او در ابتدای داستان زیر هفت سال است و خواننده او را تا جوانی، آنجا که داستان به پایان می رسد، همراهی می کند. در واقع پیرنگ داستان شامل روند زندگی این دختر طی دوره هایی از کودکی، نوجوانی و جوانی است. شخصیت پردازی داستان به گونه ای است که با وجود تعدد افراد خانواده و همسایگان و اهالی شهرک محل سکونت راوی، خواننده را دچار مشکل نمی کند و انسجام بین شخصیت ها و کشمکش های درون متن، نظم مورد انتظار از پیرنگ را تامین کرده است.

ماریا مارگریتا تنها دختر خانواده ای است که چهار پسر دیگر به علاوه پدری که در اثر سانحه ای فلج شده و ازکار افتاده اعضای آن را تشکیل می دهند. مادر خانواده بعد از این حادثه، همسرش را در بهت و اندوه همیشگی با اندک مستمری و پنج فرزند رها کرده و ناپدید شده است. در چنین وضعیتی که هر یک از اعضای خانواده به نوعی دچار مشکلات ناشی از رفتن مادر هستند، تنها دلخوشی آنها تماشای فیلم های اکران شده در سینمای شهرک است. اما از آنجا که پول کافی برای تماشای همه فیلم ها توسط همه بچه ها وجود ندارد، ماریا که از قدرت نقالی شگفت انگیزی برخوردار است، انتخاب می شود تا هر هفته به سینما برود، فیلم جدید را ببیند و آن را در خانه برای دیگران نقل کند. او چنان در این کار ماهر و خلاق است که بزودی آوازه نقالی اش به همسایگان، ساکنان بلوک های مجاور و سرتاسر شهرک منتقل شده و اجرای وی به منبع درآمدی برای خانواده نیز تبدیل می شود.

گذشته از فراز و نشیب روند زندگی ماریا به عنوان عضوی از یک خانواده نابسامان اما دوست داشتنی که از همان اوایل داستان خواننده را به فضای تاریک و تلخ اما توام با تلاشی زیبا برای ادامه زندگی بر اساس علایق خانوادگی هدایت می کند، موضوع قابل توجه رمان اثرگذاری رسانه هایی چون سینما و تلویزیون بر زندگی مردم این شهرک است. اینجاست که به نظر می رسد توالی کارکرد سینما و پس از آن تلویزیون و تلفیق آن با ادبیات داستانی از طریق بستری که بشدت با هنرهایی چون نمایش و نقالی نیز پیوند دارد، به آفرینش رمانی درخور توجه در حوزه تاریخ رسانه منتج شده است.

نویسنده با اشاره به انواع فیلم های محصول کشورهای مختلف، هنرپیشه های معروف، توصیف فضای سینما و آپارات خانه و نحوه نمایش فیلم و همچنین علاقه و هیجان وافر مردم شهرکی که در صحرا واقع شده و جز کار در معدن نیترات هیچ سرگرمی و دلخوشی ندارند، به تاثیرات پیدایش هنر هفتم به عنوان یک ابزار رسانه ای مهم در این جامعه می پردازد. در بخشی از داستان که راوی خاطرات سینما رفتن خانواده قبل از غیبت مادر را روایت می کند، می خوانیم: «آن وقت ها فیلم، فیلم هنرپیشه ها بود. ستاره ها بودند که به فیلم ها اعتبار می دادند. ما بهترین لباس های خود را می پوشیدیم. حتی کفش هم می پوشیدیم. مادرم موهای برادرهایم را شانه می کرد. طوری برای آنها فرق باز می کرد که انگار خط کش گذاشته است و بعد به موهایشان شلپ شلپ آبلیمو می زد… ما هم مثل بقیه آدم های اینجا درست در وسط خیابان های پرگرد و خاک راه می رفتیم، رو به سمت خورشیدی که غروب می کرد… تا به نبش خیابان می رسیدیم با شنیدن صدای موسیقی از بلندگوهای خش خشی آن از شادی بال درمی آوردیم. کنار سالن سینما توی چرخ دستی نقل و نبات می فروختند. مادر برای خودش و پدر مروارید قندی می خرید و برای هر کدام از ما یک پاکت ذرت بوداده…» (ص 16)

می بینیم که سینما به عنوان یک رسانه دیداری علاوه بر هنر، عامل فعالیت اقتصادی نیز هست. به گونه ای که مردم شهرکی دورافتاده و غرق فقر را که شاید هنوز به ندرت از کفش استفاده می کنند و جاده آسفالت ندارند، به نوع جدیدی از خوردن و پوشیدن و تفکر و رفتار سوق می دهد. پدر خانواده شیفته بازی مرلین مونرو است؛ مادر دائم جلوی آیینه در حال ژست گرفتن و تغییر مدل موهایش است؛ برادرها در تغییر میمیک صورت و تعریف فیلم استادند؛ اهالی فقیرند و پول کافی برای حضور مداوم و مستمر در سینما ندارند، اما حاضرند با پرداخت مبلغی کمتر هر شب در اتاقی محقر با وسایلی ساده پای نقالی ماریا حاضر شوند. گویی اطلاع از ماجرای فیلم تازه به منزله واجب بودن نان شب است و البته دلیلی نیز که در داستان بابت این موضوع به آن اشاره می شود، نانی است که ادبیات به سینما قرض می دهد: «همان روزها بود که فهمیدم همه آدم ها دوست دارند داستان بشنوند. می خواهند حتی چند لحظه هم شده از واقعیت فرار کنند و در دنیای خیالی فیلم ها، نمایشنامه های رادیویی یا رمان ها زندگی کنند. حتی می شد به آنها دروغ گفت به شرطی که دروغ ها خوب روایت می شدند. بی خود نیست که آدم های حاضرجواب این قدر موفق هستند. من بدون اینکه خودم در این مورد زیاد فکر کرده باشم، عملا به موجودی تبدیل شده بودم که برای دیگران یک دنیای دروغین خلق می کرد.» (ص 71)

قصه گویی کهن ترین شکل ادبیات است که شاید از زمانی که انسان های نخستین در کنار آتش گرد یکدیگر می نشستند به اشکال مختلف وجود داشته است. قصه گویان ماهر، افسانه ها را برای دیگران نقل می کردند و نقالی از همان زمان رواج پیدا کرده است. انسان های رمان «نقال فیلم» از بخش عمده زندگی خود خسته اند. آنها ترجیح می دهند بخش های کوتاه اما قابل توجه زندگی خود را به گونه ای که خودشان می خواهند ببینند و بشنوند و چه بهتر از اینکه دختری خوش ذوق در ازای مبلغ کمتری از بلیت سینما این شرایط را در منزل خودشان برایشان فراهم کند. ماریا گاهی به فیلم های سفارش داده شده برای نقالی دسترسی ندارد اما با توجه به معنی و مفهوم آنچه از او می خواهند، فیلم را برایشان نقل می کند: «کارم وقتی مشکل می شد که که فیلم درخواستی آنها مال عهد بوق بود یا فیلمی که ندیده بودم… پیرزن که ظاهرا کمی قاطی داشت در بستر مرگ بود، می خواست برایش یک «مووی» با بازی لیبرتادلامارک تعریف کنم. نام فیلم بوسه های جاوگران بود و خانم فیلیورتا در حالی که سفیدی چشمانش دودو می زد، با شور و هیجان می گفت فیلم خاطره یک عشق ابدی را در او زنده می کند.» (ص 59)

اما نقطه اوج این داستان رسانه ای، ورود تلویزیون به شهرک معدن نیترات است. با استقرار نخستین تلویزیون در قنادی شور به سینما رفتن و شوق دیدن و شنیدن نقالی ماریا در مردم فروکش می کند. نویسنده به گونه ای هوشمندانه همزمان به روایت زوال تدریجی سینما و از هم پاشیدگی زندگی ماریا بعد از مرگ پدر، متفرق شدن برادران به دلایل مختلف و ناپدید شدن مردی که با اختلاف سنی بسیار، تنها چاره تنهایی و بی پناهی او بود، می پردازد. حالا نقش تلویزیون به عنوان یک صنعت پیشرو پررنگ شده و مردم را مجذوب می کند. جامعه شناسان بیگانگی مردم با سینما و تاتر، برخی آسیب ها و جنبه های مخرب تلویزیون در جامعه، ترویج راحتی و تنبلی در میان مردم، غفلت از دنیای سنتی پیرامون و کاهش اشتیاق برای مشارکت در فعالیت های اجتماعی را از اثرات ظهور تلویزیون در جوامع برمی شمرند. البته رسانه شناسان بر این اعتقاد بودند که تلویزیون نیز مانند هر تکنولوژی مدرن دیگر بعد از مدتی از رونق اولیه افتاده و جایگاه متعادلی خواهد یافت. آنها اعتقاد داشتند که احساس و شور دیدن تلویزیون بعد از گذشت پنج سال از خرید اولین دستگاه تلویزیون از میان می رود که همین گونه بود، اما داستان دختر نقال فرصتی برای ادامه به موازات این تحول را نداشت. ماریا که در ایام نوجوانی به تقلید از اغلب هنرمندان مشهور نام مستعار «فه دلکین» به معنای پری را برای خود برگزیده بود، در پایان داستان زنی است که تک و تنها در یک روستای شبح زده زندگی می کند. او از راه نشان دادن بقایای شهرک نیترات به گردشگران و تعریف کردن ماجرای دختری که سال ها قبل در آنجا به نقالی برای اهالی می پرداخت امرار معاش می کند و این سکانس آخر داستان زندگی ماریاست.

علاوه بر سینما و تلویزیون، رادیو، کتاب و مجله نیز از جمله مواردی هستند که به عنوان مهم ترین ابزارهای رسانه ای در این رمان به وفور یافت شده و کارکرد داستانی دارند. اثرات وسایل ارتباط جمعی بسیار گسترده و گوناگون است و ممکن است در کوتاه مدت یا درازمدت رخ داده و ضعیف یا قوی و دارای جنبه های مختلف روانی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی باشد. آنچه در رمان «نقال فیلم» به رشته تحریر درآمده نیز متاثر از همین اصل و در قالب داستانی منضم به جذابیت های ادبیاتی شکل گرفته تا نمادی از کل زندگی ما در عصر حاضر باشد: «هر غروبی به تصویر پانوراما در پایان یک فیلم شباهت دارد. یک فیلم رنگی و سینماسکوپ. فیلمی که هر روز مکرر می شود. گاهی غم انگیز و گاهی اندکی غم انگیز.» (ص 94)