آرشیو پنجشنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۷، شماره ۶۹۵۳
ایران جمعه: کافه جمعه
۱۳
عصرانه

روایت مژده لواسانی، شاعر و مجری از یلدا و رنگ ها و زیبایی هایش

میهمانی با شکوه خداحافظی!

از وقتی یادم است از بدرقه و خداحافظی می ترسیدم. دلم می ریخت اگر قرار بود کسی که دوستش دارم را برای آخرین دیدار بدرقه کنم. حتی اگر می دانستم باز او را خواهم دید هم وقت خداحافظی به یک دلنگرانی عمیق دچار می شدم! شایدبرای همین است که روزهای آخر پاییز، فصلم را کنار تمام دلخوشی هایش کنار انار و باران و دلتنگی، بغل می کنم و می ترسم ازرفتنش…

آخر برای من که دختر پاییزم، پاییز تنها یک فصل نیست؛ پاییز برای من مجموعه ای از تمام دلخوشی هایم است. شعرهایم، پاییز جان می گیرند و از شما چه پنهان که قلبم هم در پاییز تند تر می زند. اصلا قلب همه در پاییز جور دیگر می زند.

همین است که به قول حسین منزوی:

خزان به لطف تو چشم و چراغ تقویم است

که دیدن تو در این فصل اتفاق افتاد!

این معجزه پاییز است که به زندگی آدم ها گره می خورد و عاشقشان می کند و به زندگی من هم جوری سنجاق شده است که حالا پاییزی بودن، بخشی از شرح حال من است!

و انار

زیباترین نشانه این فصل دل انگیز،

انار خود عشق است

تمام سهم من از بهشت!

و خون انار گردن پاییز است!

پاییز شبیه شعر است

غزل!

از جنس غزل های سعدی و سایه… برای من هر آنچه خوشایند و دلپذیر باشد، حتما وجه مشترکی با پاییز دارد. حتی ترانه هایی که گوش می کنم. نمی دانم چرا اما صدای خواننده های محبوبم هم به گمانم پاییزیست…پاییز که پادشاه فصل هاست…پاییز که عشق و باران و خاطره را باهم دارد…پاییز که زخم عمیقی به جان دارد و همچنان صبور و خسته ایستاده و رنگ نباخته است هرگز… صدای پاییزی هم صدای زخمیست!

صدای زخم های عمیق…مثل صدای محسن چاوشی! اینها را گفتم که بگویم روزهای آذر، دلم عجیب می گیرد… همه به شوق یلدا، قدم برمی دارند و من انارهایم را به غنیمت جمع می کنم برای روزهای سرد پیش رو… یلدا قصه عجیبی برایم دارد. حکایت یک میهمانی باشکوه خداحافظی!

از همان بدرقه ها که تلخ است همیشه برایم…

به سراغ یلدا می روم با غزل های حافظ و انارهای عاشق و چیزی در دلم می گوید. یک قدم جلوتر، زمستان محاصره ام می کند! یلدا نشین تمام خاطراتم می شوم و تنها حافظ می تواند، آرامم کند که:

شبی خوش است بدین قصه اش دراز کنید…