آرشیو پنجشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۷، شماره ۶۹۶۵
ایران جمعه: کافه جمعه
۱۲
تحشیه

سرخ رویی زال در «تحشیه» یادداشت هایی در باب زبان، ادبیات و اسطوره های ایران را می خوانید که بد نیست درباره شان بدانید

سرخ رویی زال

سهند آقایی (پژوهشگر زبان و ادبیات فارسی)

تا آنجا که به یاد دارم کسی به سیاهی زال در کودکی اشاره نکرده است اما چنانکه از متن شاهنامه برمی آید تصور سیاهی پیکر زال در کودکی نباید چندان غریب باشد؛ و البته بیتی هست حاوی این معنی که سام و دیگران تنها عیبی که بر کودک می گذارند همانا سپیدی موست؛ هرچند سام با نفرت به سیاهی پیکر زال و بچه دیو بودنش اشاره می کند:

ازین بچه چون بچه اهرمن

سیه پیکر و موی سر چون سمن

اما شاعر پیشتر به توصیف زیبایی زال پرداخته است و پس از این نیز خواهد پرداخت:

تنش نقره پاک و رخ چون بهشت

بروبر نبینی یک اندام زشت

از آهو همان کش سپیدست موی

چنین بود بخش تو ای نامجو

و گویا این سیاهی پیکر به مرور به سپیدی و سرخی می گراید و این ویژگی از ابیات دوره نوجوانی زال برمی آید؛ یا به تعبیری رنگ زال پس از سپری شدن دوران نوزادی برگشته و به سپیدی و سرخی گراییده است. زال در ابیات زیر همچنین چشمان و مژه هایی سیاه دارد:

بر و بازوی شیر و خورشیدروی

دل پهلوان دست شمشیرجوی

سیاهش مژه دیده ها قیرگون

چو بسد لب و رخ همانند خون

باری، درباب سپیدی موی زال، جهانگیر کورجی کویاجی در کتاب «بنیادهای اسطوره و حماسه ایران»، افسانه های حول زادن لائوتسه، حکیم چینی را شاهد می آورد. در افسانه چینی آمده است که لائوتسه فرزانه بنیانگذار دائوباوری هفتاد و دو سال در زهدان مادرش ماند و سرانجام هنگامی زاده شد که موهایش سفید شده بود. کویاجی در باب نام لائوتسه می افزاید: «درواقع نام لائوتسه خود به معنای کودک پیر است و احتمال بسیار می رود که نام زال پهلوان سیستانی نیز همین معنی را داشته باشد.» به هرتقدیر، به نظر می رسد که در روایت شاهنامه زال با موهای سپید در هیات کودکی پیر و کمی سیاه چرده متولد می شود و رفته رفته رنگش به سرخی و سپیدی می گراید. همچنین سرخی روی زال در جوانی، نگارنده این یادداشت را به یاد سرخ رویی «شمن» در شاهنامه می اندازد:

خم آورده از بار شاخ سمن

صنم گشته پالیز و گلبن شمن

جوز هندی و نارگیله

از دیرباز از کوبیده دانه هسته «جوز هندی» یا درخت «گردوی بویا» در آشپزی استفاده می شده است اما این واژه (گوز هندی یا معربش جوز هندی) بیرون از این معنی، در فارسی دیروز و در عربی، به معنای نارگیل است؛ و نارگیل مفرس «ناری گل» سانسکریت است. ناصرخسرو در سفرنامه می گوید: «ولایت عمان هشتاد فرسنگ در هشتاد فرسنگ است و گرمسیر باشد و آن جا جوز هندی که نارگیل گویند روید.»

و اما نارجیله، که در عربی امروز به معنی قلیان است، معرب نارگیله است و وجه تسمیه اش آن است که کاسه قلیان را از پوست نارگیل می ساخته اند. جالب آنکه نارگیله (قلیان) از ایران به کشورهای عربی صادر می شود و پس از چندی در ایران غلیان خوانده می شود و املای قلیان را می پذیرد.

بر رخ کسی ماه دیدن

ماه نو را با چشم رصد کردن و آنگاه بی درنگ روی یار را دیدن یکی از موتیف های شعر فارسی است. حافظ می گوید:

عید است و آخر گل و یاران در انتظار

ساقی به روی شاه ببین ماه و می بیار

در گرشاسب نامه آمده است:

چو مه گوی بفکند و چوگان گرفت

بر اسپ سیه سبزمیدان گرفت

بدیدند مه بر رخ پهلوان

وزآنجای دلشاد و روشن روان

به کوه دهو برگرفتند راه

چه کوهی بلندیش بر چرخ ماه

گویا در سنن و آداب درباری شخص شاه باید اولین کسی باشد که ماه نو را می بیند.