آرشیو شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۷، شماره ۳۳۳۴
صفحه اول
۱
سرمقاله

مردم می خواهند زور نشنوند

احمد غلامی (سردبیر)

به تعبیر ماکیاولی «بهتر است فرمانروای مردم بود تا نجبا؛ افزون بر این، سالاران را شرافتمندانه و بی آزار رساندن به دیگران خرسند نتوان کرد، اما مردم را می توان. زیرا خواسته های مردم نجیبانه تر است از سالاران. از آن رو که سالاران در پی زورگویی اند، حال آنکه مردم تنها در پی آن اند که زور نشنوند»؛ پس صیانت از آزادی باید به مردم سپرده شود نه به سالاران (دولتیان). دولتیان میل به سلطه دارند و مردم خواستار زندگی در آزادی اند. چه کسی در این تضاد و تنش جانب مردم مرا خواهد گرفت. روسای جمهور که هرکدام با رای مردم بر سر کار آمده اند تا چه میزان جانب مردم را در مواجهه با حلقه اطرافیان خود گرفته اند؟ پاسخ به این پرسش چندان دشوار نیست. وضعیت سیاسی کنونی ایران نشان می دهد دولت ها در جانبداری از مردم و جلب اعتماد آنان سیر نزولی داشته اند. اگر دولت هاشمی را سرآغاز جدی این دولت ها بگیریم، در بررسی اوج و فرود این دولت ها به نکته مهمی پی خواهیم برد؛ مردم همواره در بر سر کارآمدن این دولت ها نقشی اساسی و پررنگ داشته اند اما رفته رفته تصویرشان در سال های تصدی این دولت ها محو شده است. مردم در دولت هاشمی بیش از هر دولت دیگری محو شدند. با آمدن هاشمی رفسنجانی تکنوکرات هایی روی کار آمدند که مصداق عینی «سالاران» بودند. حضور تکنوکرات ها نهادهای رسمی را برآشفته بود و هاشمی در مواجهه با این نهادها جانب دولت خود را می گرفت. طرفه آنکه نهادهای رسمی در آن زمان خواسته یا ناخواسته جانب مردم را می گرفتند و اگر از سوی دولت هاشمی سخنی از توان مردم به میان می آمد، برای فشار به این نهادهای رسمی بود. دولت هاشمی دولت انقلابی مقتدری بود که از سه خصیصه اصلی یک دولت انقلابی بهره داشت: ایدئولوژی، اتوریته و مشروعیت. سه خصیصه ای که در دولت سازندگی و دولت های بعد از آن هر یک به نحوی نیروی خود را از دست دادند. آیت الله هاشمی خود را یکی از موسسین جمهوری اسلامی می دانست، از این رو با اقتدار و اعتمادبه نفس بسیاری دست به تغییر زد. بی تردید هاشمی در ایدئولوژی انقلاب، نقشی اساسی داشت. ایدئولوژی، از مهم ترین خصیصه های یک انقلاب است که همه ارکان یک انقلاب را به یکدیگر گره می زند. از این روست که تئوریسین های لیبرالی چون هانتینگتون باور دارند کشورهایی که براساس یک ایدئولوژی بنا شده اند، شاید از توسعه سیاسی بهره چندانی نداشته باشند اما از سامانمندی سیاسی استواری برخوردارند. دستکاری ایدئولوژی از سوی هاشمی چنان کاسه صبر برخی نهادها را لبریز کرد که به مصاف آیت الله رفتند. دولت هاشمی هم که پایگاه مردمی چندانی نداشت، در این مصاف عقب نشست و برنامه هایش ناتمام ماند. بهتر است فرمانروای مردم بود تا نجبا. نجبای دولت آیت الله هاشمی تکنوکرات و نزدیکانش بودند. برای توصیف دولت های بعدی هاشمی نیاز به دو استعاره دیگر از ماکیاولی داریم که در نظریه او جایگاهی اساسی دارند: بخت (Fortuna) و ویرتو (Virtu). بخت به خاتمی روی آورد و در میان بهت و ناباوری به ریاست جمهوری رسید. خاتمی از هیچ آغاز کرد و با پشتوانه مردم، دولتی روی کار آورد که اغلب طبقات جامعه را دربر می گرفت.

دولت اصلاحات در چهار سال اول خود سه خصیصه دولت های انقلاب را تقویت کرد؛ اگرچه دولتی ایدئولوژیک نبود اما سر ناسازگاری هم با ایدئولوژی نداشت. دولت اصلاحات به مقبولیت دولت های انقلاب افزود اما از اتوریته اش کاست. تضاد شگفت انگیز دولت خاتمی همین جاست. چگونه دولتی که مقبولیتی تام دارد و مردم را به نجبا ترجیح می دهد و از پایگاه مردمی قابل قبولی برخوردار است، از اتوریته چندانی برخوردار نیست. اگر بخت به خاتمی روی آورده بود، باید از ویرتوی سیاسی (شجاعت سیاسی) سود می جست و ماده آماده دولت را فرم می داد. آنچه ماکیاولی از آن با عنوان «ویرتو» یاد می کند، خصیصه ای است که باید در تناظر با «بخت» قرار گیرد، تا دولتی را به سرانجام برساند و عدم تناظر این دو مردم را ازدست رفته، متفرق و پراکنده خواهند کرد. دولت خاتمی جریان رقیب را از کاهش اتوریته انقلابی در روند دولت اصلاحات هراسان کرد. این سه خصیصه در یک دستگاه مفهومی معنا می دهند. خاتمی نتوانست به دلیل عدم تناظر بخت و ویرتو، ماده دولت خود را فرم و شکل بدهد. دولت احمدی نژاد هم با بخت همراه بود. بختی که در تناظر با ویرتو بود. احمدی نژاد با اتکا بر سه خصیصه دولت انقلابی روی کار آمده بود. مقبولیت را به او بخشیده بودند و به ظاهر مقید به ایدئولوژی بود و از اتوریته نیز برخوردار بود. همه چیز برای دولت احمدی نژاد مهیا بود؛ حتی وضعیت اقتصادی ایران، برای اینکه او بتواند دولتی برپا کند که خود فرمانده اش باشد. بهتر است فرمانروای مردم بود تا نجبا. احمدی نژاد در دوره دوم ریاست جمهوری اش برای اینکه بخت خود را بیازماید، به حامیان خود و مردم پشت کرد تا با شجاعت سیاسی کار همه را یکسره کند. او دیگر به مردم نیاز نداشت؛ بلکه به نجبایی محتاج بود که حلقه وفادارانش بودند؛ مشایی و بقایی و جوانفکر. آنچه احمدی نژاد را ناکام گذاشت، ایدئولوژی علیه ایدئولوژی بود. او می خواست ایدئولوژی خود و حلقه یارانش را جایگزین ایدئولوژی انقلاب کند. اقدامی که نهادهای ایدئولوژیک و انقلابی آن را برنتافتند. احمدی نژاد با زیرکی می خواست از مقبولیت هبه شده خود بیشترین بهره را ببرد و به این تعبیر ماکیاولی جامه عمل بپوشاند: فردی می تواند با قدرت دیگران روی کار بیاید و دولتی را بنا کند که شجاعتش با بخت سازگار شود. شجاعت احمدی نژاد به او فرمان می داد که اینک وقت سرپیچی است، برای ساختن دولتی پایدار. همه محاسبات احمدی نژاد درست بود به جز تاخت زدن مردم با نجبا (حلقه اطرافیان خود). دولت روحانی نیز با بخت و قدرت دیگری روی کار آمد. «اگر فردی برای به قدرت رسیدن، قدرت دیگران را فراخواند؛ اما خود ویرتوی سیاسی نداشته باشد، نمی تواند خود را از دست نیروهایی که او را به قدرت رسانده اند، خلاص کند. از این رو دولتش ناکارآمد و بی دوام خواهد شد؛ اما اگر فردی که با نیروی سیاسی دیگری روی کار آمده باشد و از ویرتویی بایسته برای شکل دهی به نیروهای خاص خود استفاده کند، آن گاه می تواند ارباب خویش باشد. ارباب آغازیدن های خویش و دولتی با دوام را بنیان گذارد». دولت روحانی بین دو صورت بندی گرفتار شده است. گاه درصدد اعلام وفاداری به جریانی است که در روی کارآمدنش نقشی اساسی داشته اند و از سوی دیگر دغدغه آن را دارد که عیار خود را در سیاست عیان کند. دولت روحانی نتوانست بخت خود را با ویرتویی سیاسی پیوند بزند و از سابقه سیاسی اش بهره چندانی ببرد. روحانی در مواجهه با سه خصیصه دولت های انقلابی یعنی ایدئولوژی، اتوریته و مشروعیت از هیچ یک به حد کمال مطلوب سود نبرد. گاه به سوی ایدئولوژی چرخید و گاه از اتوریته انقلابی سود جست و گاه از مشروعیت دولتش در حوادث سیاسی استفاده کرد. بهتر است فرمانروای مردم بود تا نجبا. حلقه اطرافیان روحانی تلاش کردند با ویرتوی سیاسی خود به نفع روحانی وارد کارزارهای سیاسی شوند. کارزارهایی که نه به نفع دولت تمام شد و نه روحانی. روحانی باید خود دست به این اقدام می زد. اگر روحانی در همان سال های آغازین باور داشت که با بخت و ویرتوی سیاسی خود به پیروزی رسیده است، باید به صراحت رو در روی کسانی که او را وامدار خویش می دانستند، می ایستاد و اعلام موضع می کرد. این عمل گرایی و اعلام موضع اگرچه چندان اخلاقی به نظر نمی رسید و خوشایند اصلاح طلبان و مردم نبود، تکلیف دولت و روحانی را مشخص می کرد و شاید این اقتدار برخاسته از ویرتوی سیاسی بسیاری از کارهای دولت را به سرانجام می رساند. نه تنها این اتفاق رخ نداد؛ بلکه دولت روحانی نتوانست مانند دولت های گذشته تضادهای خود را با جریان مقابل بروز دهد. روحانی همه تضادها را مدیریت کرد؛ مدیریتی که مواجهه طبقات را با یکدیگر به تاخیر انداخته است. وضع کنونی سیاست داخلی و ایستایی آن ماحصل همین مدیریت است. «سیاست» زاده تضاد است و در دوره روحانی سیاست در فضای بیم و امید به رخوت درآمد و همه چیز در حالتی از شدن و ناشدن باقی ماند. آن کسی که در این میان بیش از هرکسی ضربه خورد و ضربه زد، خود دولت روحانی بود که کارها و اقدامات مفیدش به گوش کسی نرسید و اقدامات بسیاری نیز بی سرانجام ماند. در دولت روحانی بدنه سیاسی منفعل شد و این انفعال بدنه سیاسی اینک نگران کننده شده است. سال های باقی مانده فرصت مغتنمی است برای روحانی که پا به میدان بگذارد و با عیان کردن تضادها و مواجهه با مخالفان خود، چه از طیف اصلاح طلبان و چه اصولگرایان، شور و شوقی در فضای رخوت زده سیاست برپا کند. از پس این توان، توان های دیگری زاده خواهد شد که مردم را به میدان سیاست خواهد آورد. کاری که به یقین حلقه اطرافیان روحانی قادر به انجام آن نیستند.