آرشیو پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷، شماره ۲۲۱۰۹
اخبار کشور
۳
چشم به راه سپیده

فروغ صبح امیدی، حصار شب بشکن

ستاره سحری

تو از تبار کدامین ستاره سحری؟

که چهر مهر مثالت چنین تماشایی است

بیا بیا! که طلوعت، غروب نومیدی است

بیا بیا! که حضورت، بهشت زیبایی است

فروغ صبح امیدی، حصار شب بشکن

سپیده تو، به ظلمت سرای تنهایی است

بهار عشق نگر در سروده «صائم»

که واژه واژه آن، گل خروش شیدایی است

صائم کاشانی

خوب می شوم…

آقا قسم به جان شما خوب می شوم

باور کن آخرش به خدا خوب می شوم

حتی اگر گناه خلایق کشم به دوش

با یک نگاه لطف شما خوب می شوم

این روزها ز دست دل خویش شاکیم

قدری تحملم بنما خوب می شوم

من ننگ و عار حضرتتان تا به کی شوم

کی از دعای اهل بکا خوب می شوم

جمعی کبوتر حرم فاطمی شدند

من هم شبیه آن شهدا خوب می شوم

گر چه دلم ز دوری تان پر جراحت است

در چشمه سار ذکر و دعا خوب می شوم

من بدترین غلام حقیر ولایتم

ای بهترین امام، بیا، خوب می شوم

با این همه بدی به ظهور شما قسم

با یک نسیم کرب و بلا خوب می شوم

سیدمحمد میر هاشمی

من بدم اما دعا کنید

فکری برای وضع بد این گدا کنید

باشد قبول، من بدم اما دعا کنید

هر کار می کنم دلم احیا نمی شود

قرآن به نیت من بیچاره وا کنید

بی دردی است درد من در به در شده

بر درد عشق جان مرا مبتلا کنید

برگشته ام به سوی شما ایها العزیز

در خیمه گاه خویش مرا نیز جا کنید

بی التفات دوست تقلا چه فایده؟

قدری به دست و پا زدنم اعتنا کنید

در پشت خانه تو نشستن مرا بس است

اصلا که گفته حاجت من را روا کنید؟!

محمدجواد شیرازی

آقا اجازه بپرسم

ما را در آورده از پا، این درد چشم انتظاری

تا کی جدایی و دوری؟ تا کی دل و بی قراری؟

این خانه ها بی حضورت، زندان زجر و شکنجه ست

شوقی به خواندن ندارد، در این قفس ها، قناری

ای عید جمعه، ز هجرت، روز عزای عمومی

ای چشم ها در فراقت، از اشک، چون رود جاری

در بوته امتحانت، مثل طلا ذوب گشتیم

ممنون، دل سنگ ما را دادی چه نیکو عیاری

نه کوفی بی وفائیم، نه اهل مکر و ریائیم

ما بنده تحت امریم، تو صاحب الاختیاری

مالک نبودیم اگر نیست شور علی در سر ما

میثم نبودیم اگر نیست تقدیرمان سربداری

هر کس گدایت نباشد، فقر و فلاکت سزاش است

در چشم ما گنج قارون، بی توست عین نداری

از قول کعبه اجازه ست از تو بپرسم سوالی

کی دست پر مهر خود را بر شانه ام می گذاری؟

محمد قاسمی

داوود من بخوان!

‏وقتی نفس گرفته، دلم در هوایتان

‏یعنی منم که زنده ام از اشک هایتان

‏داوود من! دوباره بخوان تا که عالمی

‏ایمان بیاورد به طنین صدایتان

‏از این همه سحر که گذشته است می شود

‏یک شب نصیب این دل من هم دعایتان

‏این اشتراک چشم من و چشم خیستان

‏من گریه ام به کشته کرببلایتان

آقا اجازه هست که هر وقت آمدید

‏نقاشیم کنند مرا زیر پایتان؟

یک روز عاشقانه تو از راه می رسی

‏آن روز واجب است بمیرم برایتان

علی اکبر لطیفیان

دلم باز هم شکست

حرف از غروب جمعه شد و مرز غم شکست

کهنه غرور کاغذ و بغض قلم شکست

مانند هفته های گذشته زبان گرفت

جمعه شد و نیامد و دل باز هم شکست

هرشب دلت شکست و دل ما ترک نخورد

شرمنده ایم از اینکه دل مرده کم شکست…

اسماعیل شبرنگ

بغض جمکرانی

گرفته بوی تو را خلوت خزانی من

کجایی؟ ای گل شب بوی بی نشانی من!

غزل برای تو سر می برم عزیزترین!

اگر شبانه بیایی به میهمانی من

چنین که بوی تنت در رواق ها جاری است

چگونه گل نکند بغض جمکرانی من؟!

عجب حکایت تلخی است ناامید شدن

شما کجا و من و چادر شبانی من؟!

درین تغزل کوچک سرودمت ای خوب!

خدا کند که بخندی به ناتوانی من

به پای بوس تو، آیینه دست چین کردم

کجایی؟ ای گل شب بوی بی نشانی

سعید بیابانکی