آرشیو پنجشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۷، شماره ۲۲۱۲۴
اخبار کشور
۳
چشم به راه سپیده

دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است

تو آن عصری تو آن صبحی

سرم را می زنم از بی کسی گاهی به درگاهی

نه با خود زاد راهی بردم از دنیا، نه همراهی

اگر زاد رهی دارم همین اندوه و فریاد است

«نه بر مژگان من اشکی نه بر لب های من آهی»

غروبی را تداعی می کنم با شوق دیدارش

تماشا می کنم عطر تنش را هر سحرگاهی

دلم یک بار بویش را زیارت کرد… این یعنی

نمی خواهد گدایی را براند از درش شاهی

نمی خواهم که برگردد ورق، ابلیس برگردد

دعای دست می گویی، چرا چیزی نمی خواهی؟

از این سرگشتگی سمت تو پارو می زنم مولا!

از این گم بودگی سوی تو پیدا می کنم راهی

به طبع طوطیان هند عادت کرده ام ، هندو

همه شب رام رامی گفت و من الله اللهی

اگر عصری ست یا صبحی تو آن عصری تو آن صبحی

اگر مهری ست یا ماهی تو آن مهری تو آن ماهی

دل مصر و یمن خون شد ز مکر نابرادرها

یقین دارم که تو آن یوسف افتاده در چاهی

علیرضا قزوه

غروب جمعه

دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است

هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است

کی عید می‏رسد که تکانی دهم به خویش؟

هر گوشه از اتاق دلم تار بسته است

شب‏ها به دور شمع کسی چرخ می‏خورد

پروانه‏ای که دل به دل یار بسته است

از تو همیشه حرف زدن کار مشکلی است

در می‏زنیم و خانه گفتار بسته است

باید به دست شعر نمی‏دادم عشق را

حتی زبان ساده اشعار بسته است

وقتی غروب جمعه رسد، بی‏تو، آفتاب

انگار بر گلوی خودش دار بسته است

می‏ترسم آخرش تو نیایی و پر کنند

در شهر شاعری ز جهان، بار بسته است

نجمه زارع

طلوع پایانی

در امتداد خزان ، روزها زمستانی

و در غیاب شما ، آفتاب زندانی

جسارت است ولی یک سوال می پرسم

چقدر در پس پرده حضور پنهانی ؟

ببین برای شما جمعه ندبه می خوانند

نوادگان زمین خسته از پریشانی

چه وقت می رسد آقا نگاهتان باشد

برای شب زدگان آیت غزل خوانی ؟

چرا نمی رسی ای منتقم ببین امروز

به نیزه ها شده قرآن به دست شیطانی

دوباره پنجره ها ، زل زدن به غربت شهر

در انتظار شما ای طلوع پایانی

علی سلیمانی

دست خالی شوق

خدا کند که بهار رسیدنش برسد

شب تولد چشمان روشنش برسد

چو گرد بر سر راهش نشسته ام شب و روز

به این امید که دستم به دامنش برسد

هزار دست پر از خواهشند و گوش به زنگ

که آن انارترین، روز چیدنش برسد

چه سال ها که درین دشت ، خوشه چین ماندم

که دست خالی شوقم به خرمنش برسد

بر این مشام و بر این جان چه می شود یارب!

نسیمی از چمنش بویی از تنش برسد

خدای من دل چشم انتظار من تا چند

به دور دست فلک بانگ شیونش برسد؟

چقدر بر لب این جاده منتظر ماندن؟

خدا کند که از آن دور توسنش برسد

سعید بیابانکی

دو رکعت ندبه

شنیدم مژده تابیدنت را

ندارم فرصت فهمیدنت را

به خورشید زمینی خیره ماندم

که تمرین کرده باشم دیدنت را

***

دلیل عشق مادر زادیه ما

بیا تا جان بگیرد شادی ما

بجوشد رشته رشته از دل خاک

قنات تشنه آبادی ما

***

دلی سبز و تناور داشت گلدان

نگاهی خیره بر در داشت گلدان

دو رکعت ندبه خواند و منتظر شد

نباریدی ترک برداشت گلدان

حبیب نظاری

دیوانه دیدار

هر چند که بیمار تو هستیم همه

دیوانه دیدار تو هستیم همه

بین خودمان بماند آقا عمریست

انگار طلب کار تو هستیم همه

جلیل صفر بیگی

زیر قدم تو

از فکر گناه پاک بودن عشق است

از هجر تو سینه چاک بودن عشق است

آن لحظه که راه می روی آقاجان

زیر قدم تو خاک بودن عشق است

سید مجتبی شجاع