آرشیو یکشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۷، شماره ۴۳۰۸
صفحه آخر
۱۶
روشنایی های شب

مطرب

حسن لطفی

شاید صحنه ای که چند روز پیش، توی اتوبوس خط واحدی دیدم که ما را به شمال تهران می برد، برای شما تازگی نداشته باشد. اگر این طور است باید اعتراف کنم در ردیف انسان های خوشبختی هستید که لحظه های شادی را تجربه کرده اید. خدا کند اتوبوس هایی که ما را از جایی به جایی می برند پر از آدم هایی باشند که بلدند چطور چهره های گرفته و مغموم را شاد کنند و از آدم های سر به گوشی، گروه همخوانی با صورت های متبسم بسازند. آن روز فهمیدم چندان سخت هم نیست. مرد مسن که وارد شد یکی پایش را لگد کرد، اما او به جای داد و بیداد، عذرخواهی نصفه، نیمه او را بهانه ارتباط با همه کرد. بعد هم خودش را به وسط اتوبوس رساند و شروع به خوش و بش با دیگران کرد. به ایستگاه بعد نرسیده بسیاری از کسانی که سرشان پایین بود یا چرت می زدند به او خیره شده بودند و منتظر بودند تا جوکی تعریف کند یا آواز جدیدی بخواند. اولش فقط خودش می خواند. اما بعد انگار پی مشارکت جمعی باشد دیگران را به همخوانی دعوت کرد. دعوتش را همه نپذیرفتند اما آنها که ساکت ماندند هم از فضای ایجاد شده بدشان نمی آمد. حق هم داشتند. کدام آدم عاقلی شادی و روی خوش یکی را با خبرهای ناخوش و سکوت و چهره های عبوس عوض نمی کند. مرد در میان آوازهایی که می خواند کمی از خودش می گوید. به شوخی خودش را مطربی معرفی می کند که سال ها قبل از دانشکده هنرهای زیبا فارغ التحصیل شده است. از اینکه می تواند مردم را شاد کند به خودش می بالد و بدش نمی آید با این شاد کردن نانی به خانه ببرد. حرف پول که وسط می آید فقط عده ای دست به جیب می شوند و بابت کنسرت سرپایی اجرا شده در اتوبوس پولی می دهند. به مقصد که می رسم به لحظه های شادی فکر می کنم که یک نفر با ورودش به مکانی ایجاد می کند. فقط یک نفر! چقدر خوب است تعداد این یک نفرها بیشتر شود.