آرشیو سه‌شنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۷، شماره ۳۳۷۰
اندیشه
۸
مرور

نسبی انگاری یا مطلق انگاری

گفت وگو در مقام قالبی بیانی ازجمله شایع ترین قالب های مورد علاقه بزرگ ترین متفکران تاریخ بوده است. سقراط جز گفتن و شنیدن کاری نکرد و افلاطون حتی مخالفت های احتمالی خود را با اندیشه های استادش فقط از زبان شخصیت های درگیر گفت وگو عرضه کرد. در دوران انقلاب علمی، عصر روشنگری و دیگر دوران های تحولات بزرگ اجتماعی در حیات بشر هم بسیار به گفت وگو بها داده اند و مقصود خود را از این طریق منتقل کرده اند. بگذریم از اینکه امروزه از گفت وگو به عنوان نوعی درمان و تسهیل کننده زیست جمعی هم یاد می شود. نشر کرگدن مجموعه ای منتشر می کند با عنوان مجموعه گفت وگواندیشی که در آن به برخی از بهترین نمونه های گفت وگو میان اندیشمندان در حوزه های مختلف می پردازد. آنچه در این مجموعه اهمیت دارد، نه محتوای گفت وگوها بلکه قالب و سبک آنهاست؛ حتی واقعی یا خیالی بودن گفت وگوها هم تعیین کننده نیستند. به تازگی مجلد جدیدی از این مجموعه منتشر شده که گفت وگویی است خیالی میان چهار دوست در هند: «گفت وگویی درباره نسبی انگاری، مطلق انگاری و ورای آنها». ماجرا از این قرار است: رونی، آدام، باربارا و نیا دوستانی قدیمی اند که سابقه آشنایی شان با یکدیگر به دوران تحصیل در کانادی کالج برمی گردد. همگی در آنجا به تحصیل فلسفه مشغول بودند. آنها گاهی از رویای سفری دسته جمعی به هند حرف می زدند. پس از ده سال، رونی استاد انسان شناسی در همین کالج می شود. آدام در اداره ملی استاندارد واشنگتن به عنوان زمین شناس مشغول به کار است. باربارا روان درمانگر بیمارستان جفرسون فیلادلفیا است و نینا نیز در یک آشرام هندو در هند زندگی می کند. این چهار نفر سرانجام به رویای شان می رسند. همگی آنها در ایوان هتلی مشرف به رودخانه گنگ در واراناسی، شهر مقدس هندوییان، جمع می شوند. آنها در حالی که چای می نوشند، به تجربه ای فکر می کنند که صبح همان روز در قایقی که آنها را در مسیر رودخانه گنگ بالا می برد، با آن مواجه شدند. آنها تل هیزمی را دیدند که مردگان را رویشان می سوزانند و خاکستر می کنند. این چهار دوست همگی ساختگی اند. کراوس نام هریک از آنها را بر اساس دیدگاه شان انتخاب کرده است: رونی نسبی انگار است، آدام مطلق انگار است، باربارا هم نسبی انگار و هم مطلق انگار است و نینا هیچ یک از این دیدگاه ها را قبول ندارد. باربارا می خواهد هم وجوهی از نسبی انگاری و هم مطلق انگاری را بپذیرد. نینا می خواهد از مطلق انگاری و نسبی انگاری فراتر رود. او اهل مراقبه و رازباور است. نینا فکر می کند ورای حقیقت جویی رونی، آدام و باربارا، هدفی ژرف تر وجود دارد؛ یعنی خودشناسی. روایت در چهار روز اتفاق می افتد: در روز اول نسبی انگاری در برابر مطلق انگاری مطرح می شود، در روز دوم نسبی انگاری و مطلق انگاری آشتی داده می شوند، در روز سوم شاخه های مطلق انگاری و نسبی انگاری به بحث گذاشته می شود و بالاخره در روز چهارم گفت وگوی آنها به ورای نسبی انگاری و مطلق انگاری می رود. در بخشی از این گفت وگو، پس از سه روز بحث در روز چهارم می خوانیم:

«رونی: در مخمصه افتاده ام؛ اما راستش را بخواهید به نظر من، ما بر سر دو راهی بسیار جالبی ایستاده ایم.

باربارا: منظورت چیست رونی؟

رونی: خب، وقتی آدام به نفع مطلق انگاری خودش استدلال می کند، در واقع به نفع درستی دیدگاهش استدلال می کند. وقتی من به نفع نسبی انگاری استدلال می کنم، هم همان کار را انجام می دهم. فارغ از تفاوت هایی که بین من و آدام وجود دارد، هر دو ما در یک زمین بازی می کنیم. هر دو ما استدلال می کنیم تا به حقیقت نزدیک تر شویم، هرچند راجع به ماهیت خود حقیقت اختلاف نظر داریم. زمینه کار ما یکسان است؛ اما نینا متفاوت است. علاقه او برطرف کردن رنج است؛ رنجی که از نظر او علتش فعالیت های دوگانه انگاری ای است که من و آدام دنبال می کنیم.

آدام: بله، رونی، به نظرم خیلی خوب بیان کردی. حس ناامیدی من را بسیار خوب منعکس کردی. تفکر عقلانی متضمن دوگانگی های سوژه- ابژه است. متضمن تمایزی است میان آنچه یک شیء هست و آنچه آن شیء نیست. متضمن اظهاراتی درخصوص صدق یا کذب، معقولیت یا نامعقولیت و از این دست است. بنابراین اگر ما بر همه دوگانگی ها غلبه کنیم، تفکر عقلانی نیز از میان می رود.

باربارا: با این همه، دیدگاه نینا راجع به امر یگانه چطور با نسبی انگاری یا مطلق انگاری جور درمی آید، البته با فرض اینکه بتوانیم راجع به آن صحبت کنیم؟ آیا او یک مطلق انگار سرسخت است؟ آیا او به واقع گرایی معتقد است یا جهان شمول گرایی یا مبناگرایی؟ آیا او نسبی انگاری است که واقع گرایی یا جهان شمول گرایی یا مبناگرایی را نفی می کند؟

آدام: به نظرم واضح است. همان طور که نینا بیان کرد، دیدگاهش راجع به یگانگی مطلق انگارانه است، از این حیث که واقع گرایانه، جهان شمول گرایانه و مبناگرایانه است. او هر سه شاخه مطلق انگاری را به هم می پیچد…». (ص 159-160).