آرشیو یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۷، شماره ۵۳۴۹
صفحه آخر
۲۰
مقطع حساس کنونی

حکایت دو حکیم، کلم کاهو و زندگی

امید مهدی نژاد

حکیمی در تعطیلات نوروز با زن و بچه به شمال رفت و مهمان حکیم دیگری شد که سال ها پیش با زن و بچه به شمال رفته و در یک ویلا رحل اقامت افکنده بود. دو حکیم زن و بچه یکدیگر را به زن و بچه یکدیکر سپردند و خود پس از صرف ناهار (جوجه ترش + ماست + زیتون پرورده + دوغ محلی + 9درصد مالیات بر ارزش افزوده) برای گردش علمی در باغ های اطراف و تعمق در مظاهر طبیعت و طراحی پیش نویس جملات قصار جدید به خارج از ویلا رفتند.

دو حکیم در آغاز گردش علمی به یک باغ پرتقال رسیدند. حکیم اول گفت: پرتقال پوستی نسبتا کلفت دارد که در آن میوه ای نرم و لطیف است. حکیم دوم گفت: خب؟ حکیم اول گفت: زندگی مثل پرتقال نیست؟ حکیم دوم گفت: نه. درنیومد. سپس دو پرتقال کندند و خوردند. دو حکیم در ادامه راه به یک مزرعه کلم رسیدند.

حکیم دوم گفت: ببین کلم چه زیباست. حکیم اول گفت: ولی مزه اش ضایع است. حکیم دوم گفت: کلم انتخاب رشته درستی نکرده است. اگر به جای رشته تغذیه، رشته تزئینات شهری را انتخاب می کرد، الان به جای آن که سوژه خنده ما باشد، برای خودش یک چهره فرهنگی هنری بود.

حکیم اول گفت: به کلم نگاه کن. نکند چیز مهمی داخل کلم است که طبیعت این طور سفت آن را پیچیده است . سپس یک کلم را از بوته جدا کرد و برگ های آن را یک یک کند و گفت ببینیم زیرش چیست. تا آن که تمام برگ های کلم کنده شد و زیرش هم هیچی نبود.

حکیم دوم گفت: اگر به جای این کلم، برگ های یک کاهو را پرپر کرده بودیم، اقلا به یک مغز کاهویی می رسیدیم و آن را با سکنجبین می خوردیم . حکیم اول گفت: حالا زندگی شبیه کدام است؟ کلم؟ یا کاهو؟ رنج بی حاصل برای هیچ، یا تحمل سختی برای رسیدن به نتیجه ای شیرین؟ حکیم دوم گفت: ها! الان دراومد . حکیم اول این جمله را در اینستاگرامش نوشت و لایک های بسیار گرفت و موفق شد سه آگهی هم بگیرد و نیمی از خرج سفر را دربیاورد.