آرشیو پنجشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۸، شماره ۴۳۵۰
پنج شنبه روز آخر نیست
۱۵
ترک اختیار

بی نام

اطهر کلانتری

یکی از مناسکم در خانه پدری، سرکشی به اتاق کار جوانی ام است. کتابخانه بزرگی دارم که هربار تصادفی کتابی از آن برمی دارم، چند خطی یا صفحه ای را می خوانم. این بار اما از میان کتابی که برداشتم، کاغذی به زمین افتاد؛ کاغذی که از دفترچه ای خط دار و قدیمی، به فوریت کنده شده بود. چاهارتا شده بود و فشار کتاب لبه هایش را صاف و تیز کرده بود. بازش کردم؛ خطی ناشناس سه رباعی ناشیانه نوشته بود، زیرش چند ستاره کشیده بود و نوشته بود: «تقدیم به هم خدمتی عزیزم آقای... که برایم سعدی خواند و من شاعر شدم.» تاریخ، پدافند کویر، امضا و نامش: حسین فلانی. هر چه فکر کردم خاطرم یاری نکرد که این حسین فلانی کدام دوست نازنینی بود.

غمی به دلم نشست؛ چه آدم هایی که سرسری از کنارشان رد شدم. شاید هم عبور زمان و رد و خاطرشان این چنین فریبنده است؟ دلم می خواهد سلوک «تیم» داستان «بی نام» را طی کنم؛ تیم پس از آن همه مشقت، وقتی تقریبا همه چیزش را از دست داد، به معرفتی بزرگ رسید: «تا آن موقع دیگر یاد گرفته بود به اطرافش توجه کند، کاری که از همسرش، جین آموخته بود. یاد گرفته بود میان صد گونه باد که برای هیچ کدام نامی نداشت، تمایز قائل شود. نمی دانست نام آن حیوان دستپاچه دم سیاه چیست که زمین را می کند و دشت های مرتفع را در جست وجوی خطری در کمین می پاید، اما به همان خوبی می شناختش که آن برگ های تردی را که گل های خاردارشان روی پاچه شلوارش گرده نرم زردرنگی به جا می گذاشتند و به همان خوبی که صورت فلکی درخشانی را که به ناگاه از میان آشوب ستارگان پدیدار می شد و خوش می درخشید.»

دلم می خواهد بی نام، نام تمام آدم هایم را به خاطر بیاورم.