آرشیو چهارشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۸، شماره ۵۳۷۸
صفحه آخر
۲۰
خودنویس

یادداشتی از حامد عسکری شاعر و نویسنده

غر نزنیم یک چیزی می شویم...

حامد عسکری

می گفت فرض کن یک استخر بزرگ را لب به لب پر از الماس های ریز و درشت کرده اند و تو را انداخته اند توی این استخر و می گویند نیم ساعت دیگر می آییم دنبالت هرچه الماس برداشته بودی مال خودت، مجازی ببری، گفتم: خب .

گفت: حالا فکر کن تو بروی وارد استخر بشوی بعد وقتت به این بگذرد که چرا نیم ساعت؟ چرا بیشتر نه؟ چرا کمتر نه؟ چرا الماس ریخته اید، دلار بریزید؟ چرا این استخر عمقش کم است؟ چرا کف و دیواره های استخر را رنگ نزده اید؟ چرا موبایلم را نگذاشتید بیاورم داخل عکس بگیرم؟ و هزار تا چرای دیگر! گفتم منظورت چیست؟ گفت رمضان همین است. ثانیه به ثانیه اش یک تکه الماس است. برش دار بگذار توی جیبت. حالا که وارد رمضان شده ای.

گیر کردن در سطح نازل دغدغه ها و فراموش کردن خود رمضان گاهی بسیار موجب پشیمانی ات می شود. می گفت، می دانی بزرگ ترین بلای جان بشر چیست؟ گفتم: نه.گفت: غر زدن و گیر دادن! گفتم: چطور؟ گفت بنی اسرائیل از نیل که گذشتند، راه افتادند به سمت ارض موعود، سرزمین مقدس، ولی توی مسیر فقط به جگر موسی علیه السلام غر زدند: یک روز گفتند سرد است یک روز گفتند گرم است، یک روز گفتند گرسنه ایم یک روز تشنه. هی غر زدند و سرنوشتشان چروک شد و از هدایت بازماندند و گوساله پرست شدند.

تکمله یک دوستی دارم هم روحانی است هم پزشک دیشب توی فجازی چت می کردیم و ستون بالا تنظیم شده حرف هایی است که لابه لای چت گفتم شاید به درد شما هم بخورد