مرد، از بس که کودک کار بود
در همین نزدیکی او هم یک کودک کار بود.
برای تولدش کسی شادی نکرد. جشن و سوری برپا نبود. اگر کارت واکسیناسیونش را ببینید، تاریخ 1/1 را مشاهده می کنید. چون فقط سال تولدش را به یاد دارند. به دنیا آمده بود تا طعم فقر، گرسنگی، تبعیض و تحقیر را بچشد. خشونت برایش از خانه شروع شده و در اجتماع گسترش یافته بود.
در کوره راه مهاجرت غیرقانونی از شجاع کوه گذشته بود. استخوان های افرادی را که حین عبور مرده بودند دیده بود. جمجمه مرد، زن و کودک کابوس های شبانه اش بود.
در نیمه راه برای اینکه کمتر به گروه شک کنند، از خانواده جدا شده و با ناآشنایان طی طریق کرده بود.
تعرض و تجاوز را خوب لمس می کرد.کوچه باغ های کن و اتوبان همت محل کارش بود.
در فصل توت ظرف های توتش را پر می کرد و راه می افتاد. در فصل گردو سیاهی دستانش خبر از فال کردن گردو می داد. فروشنده و کارگر خودش بود و خودش.
حالا در همین نزدیکی در جوی آب افتاده و چون بقیه مسیر جوی بسته بوده است، در زیباشهر بدن نحیف مجروحش را پیدا می کنند و جان می سپارد.
نه ختمی و نه مراسمی.
برای مبارزه با کار کودک آستین ها را بالا بزنیم و بلند شویم.