آرشیو دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۸، شماره ۲۲۲۳۹
فرهنگ: مقاومت
۸
یک شهید، یک خاطره

عکسی با روسری

مریم عرفانیان

برای رفتن به مدرسه باید عکس می گرفتم. به برادرم گفتم: «باید برای ثبت نام در کلاس پنجم عکس بگیرم.»

گفت: «با روسری و چادر عکس بگیر.»

وقتی عکس را بردم مدرسه معلم آن را پاره کرد و من با گریه به خانه برگشتم. برای خواهرم که جریان را تعریف کردم گفت: «برو با روسری عکس بگیر و چادر رو روی شانه هات بگذار.» همین کار را کردم. وقتی عکس را بردم خانم معلم باز هم مرا دعوا کرد؛ ولی عکس را پاره نکرد! ظهر که علی اکبر به خانه آمد، گفتم: «دوباره منو دعوا کردن. گفتن نباید به مدرسه بروم.»

علی اکبر گفت: «تو به مدرسه برو، من خودم به ایشان تلفن می زنم یا بهش بگو که با راهنمایی بیهقی، مدرسه ای که در آن معلم هستم تماس بگیره.»

فردایش که به مدرسه رفتم خانم معلم دوباره با من برخورد تندی کرد. فهمیدم علی اکبر هنوز با او صحبت نکرده است، برای همین گفتم: «برادرم از شما خواسته که باهاشون تماس بگیرید.»

معلم با عصبانیت شماره تلفن راهنمایی بیهقی را گرفت و از کلاس بیرون زد. وقتی برگشت برخوردش عوض شده بود! مرا بوسید و عکس با روسری را هم قبول کرد! نمی دانم علی اکبر به معلمی که اصلا به حجاب توجهی نداشت چه گفته بود که آنقدر روی او اثر گذاشت! بعدا هم که از برادرم سوال کردم جوابی نداد.

خاطره ای از شهید علی اکبر دهقان از مجموعه کتاب های ایثارنامه

راوی: طاهره دهقان، خواهر شهید