آرشیو دوشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۲، شماره ۵۴۹۵
هنر و ادبیات
۷
یادداشت

وقتی خیام به مصادره سلیقه رقیق بازار در می آید

همجواری رباعیات با شربت ریواس؟

آرمان یعقوب پور

چندی پیش گذرم به آرامگاه خیام افتاد و پس از گشتی در محوطه باغ آرامگاه با شنیدن موسیقی فریدون شهبازیان و صدای دل انگیز احمد شاملو و آواز دلنشین شجریان به سمت منبع صدا که فروشگاهی در ضلع شمالی باغ بود، کشیده شدم. فروشگاهی که سوغات نیشابور- از فیروزه گرفته تا نبات و زعفران، از شربت ریواس گرفته تا رباعیات خیام -را عرضه می کرد. کتاب رباعیات خیام همچون کالایی لوکس با انواع طرح جلدهای دلفریب و بزک شده مخاطب را جذب خود می کرد. روی جلد همگی خلاصه می شد به تصویر زنی و مردی که دست به کمر آویخته و جامی به لب دوخته. به عبارت ساده تر دلی و دلبری که مست عیش بودند و در میان گل ها و نقش های رنگارنگ جاذبه هایی [...] را به مخاطب عرضه می کردند و احساسات رقیق او را نشانه می رفتند. با شنیدن بیت «اسرار ازل را نه تو دانی و نه من/ وین حرف معما نه تو خوانی و نه من» که احمد شاملو قرائت می کرد به خود آمدم و سوالاتی برایم مطرح شد.

آیا رباعیات خیام نیز همچون زرشک و زعفران کالایی است که باید خرید و فروش شود و به سوغات برود؟

اگر ما طرح جلد کتاب را همچون ویترینی در نظر بگیریم که از درون مایه متن خبر می دهد، چه سنخیتی بین معنای ابیات و طرح روی جلد آن وجود دارد؟ آیا ما با کیچ تصویری روبرو نیستیم؟

امروز کیچ کاربرد فراوان یافته و زاییده شهرنشینی و رشد صنعتی است و واژه ای آشنا در فرهنگ و سیاست است. کیچ نگاه دو طبقه عوام و خاص را نسبت به امر زیبا در پی دارد و معنایی چون سلیقه بد به خود می گیرد. بی جهت نیست که میلان کوندرا نیاز انسان به کیچ را ناشی از نگرش انسان در آیینه دروغ به خود و در عین حال زیبا و شادمانه می بیند. کیچ مورد تایید اکثریت قرار می گیرد و این اقبالی است که از آن برخوردار می شود. کیچ با رجعت به گذشته و احساساتی گری رمانتیک سعی در موجه جلوه دادن خود دارد تا جایی که میلان کوندرا می گوید: امروز ما را از کیچ گریزی نیست.

والتر بنیامین نیز معتقد است که در دنیای صنعتی و رشد تکنولوژی آثار هنری تکثیر شده و آن جایگاه مقدس خود که با مخاطب همیشه فاصله داشت را از دست می دهند. به گفته او آثار هنری فاقد تجلی می شوند و دیگر پدیده ای یکه و مقدس نیستند که برای دیدن آن زمان و هزینه صرف شود. بلکه با تولید و تکثیر آن موقعیت ازلی و ابدی از آن گرفته می شود و در بین توده ها تکثیر می گردد. این عامل باعث گسترش حس زیبایی شناسی توده ها می گردد و از دیدگاه او این اتفاقی مبارک است. در مقابل تئودور آدورنو یادآور می شود که تسلیم فرهنگ توده ها شدن یعنی پذیرفتن ایدئولوژی بورژوایی که وارونه حقیقت است و قبول موقعیت ازخود بیگانگی توده ها. از دیدگاه آدورنو قوانین بازار به اثرهنری منش کالایی می بخشد و موجب پیدایش صنعت فرهنگ می شود و مخاطب همواره مصرف کننده این فرهنگ باقی می ماند.

با این توضیحات سوال دیگر مطرح می شود و آن اینکه آیا طرح جلد رباعیات خیام ذائقه آسان پسند مخاطب را ترویج نمی دهند؟ آیا رباعیات منش کالایی شدن به خود نگرفته و قداست و تجلی که بنیامین از آن یاد می کرد از آن رخت نمی بندد؟ اگر بنا به قول خیام پژوهان درون مایه شعر خیام مفهوم ناپایداری است و زندگی در جریان دائم است و همچون شن های بیابان و ابرهای آسمان در گذر است یا اینکه مهم ترین دیدگاه فلسفی خیام اصل پرسشگری است و مرگ آگاهی را در اشعار یادآور می شود، دم را غنیمت می شمارد و می خواهد تا انسان زندگی را پاس بدارد، تا چه حد این طرح جلدها به درون مایه افکار خیام نزدیک است؟

واقعیت این است که ما نیز با کیچ تصویری روبرو هستیم. کالایی شدن فرهنگ و هنر لازمه جهان سرمایه داریست و این سلیقه سانتی مانتال مخاطب را ترویج می دهد و خیام کالایی لوکس می شود در بین توده های آسان پسند. اینجاست که دیگر از درون مایه شعر خیام یعنی مرگ آگاهی، دم غنیمت شمردن و پاس داشت زندگی چیزی باقی نمی ماند و رباعیات خیام باید در جوار شربت ریواس و سنگ فیروزه خرید و فروش شود.

در ذهنم غرق در این پرسش و پاسخ ها بودم که با شنیدن بیت دوم رباعی از آرامگاه خیام با ابیاتی که در ذهن به سوغات می بردم خارج شدم: «هست از پس پرده گفت وگوی من و تو/ چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من».