فهرست مطالب

معرفت فلسفی - سال ششم شماره 3 (پیاپی 23، بهار 1388)

فصلنامه معرفت فلسفی
سال ششم شماره 3 (پیاپی 23، بهار 1388)

  • 272 صفحه، بهای روی جلد: 6,000ريال
  • تاریخ انتشار: 1388/07/05
  • تعداد عناوین: 9
|
  • صفحه 7
  • مهدی برهان مهریزی، مجتبی مصباح صفحه 11
    عموم فلاسفه مسلمان بر این باورند که صورت های ذهنی بالفعل، از ماورای خود حکایت دارند و آن را امری بدیهی تلقی می کنند؛ اما دیدگاه استاد مصباح در این باره متفاوت است. در این نوشتار، کوشش شده است تا در سخنان استاد تامل، و دیدگاه ایشان تحلیل و تبیین شود. از نظر استاد، حکایت در عمده مراحل (تصورات و قضایا) بالقوه، و فقط در تصدیقات صادق بالفعل است. به عقیده ایشان، برای روشن شدن نحوه حکایت صورت های ذهنی، باید پدیده «حکایت» را تحلیل کرد. به منظور دست یابی به تعریف صحیح و دقیق حکایت، می توانیم با توجه به کاربرد حکایت به تحلیل و بررسی مصادیقی بپردازیم که با علم حضوری می یابیم، تا ببینیم ویژگی حکایت گری تحت چه شرایطی بر مفاهیم ذهنی صادق است؛ سپس، از طریق تقیید تصورات کلی، توسط این شرایط به تعریف حکایت پی می بریم. برای این منظور، باید ارکان و شرایط حکایت را به دقت مورد تحلیل قرار دهیم. نتیجه کار این خواهد شد که «حکایت واقعیتی است روان شناختی؛ و مقصود از آن، انتقال طبیعی ذهن از حاکی به محکی است، به جهت مشابهت تامی که بین حاکی و محکی وجود دارد.» بر اساس این دیدگاه، برای «مشابهت تام» و به تبع آن برای حکایت، می توان مراتبی را در نظر گرفت که طبق این مراتب، حکایت به شانی محض، تصوری غیرقضیه ای، تصوری قضیه ای، تصدیقی و حکایت صادق تقسیم می شود.
    کلیدواژگان: حکایت، محکی، حاکی، مشابهت نام، توجه نفس، مصباح، حکایت شانی
  • اسدالله فلاحی صفحه 51
    تفاوت میان قضایای حقیقیه و خارجیه در این است که قضایای خارجیه صرفا از موجودات سخن می گویند؛ اما قضایای حقیقیه موجودات فرضی را نیز شامل می شوند، موجوداتی که در عالم واقع موجود نیستند. فیلسوفان و منطق دانان، در تحلیل وجود، نظریات گوناگونی را ارائه کرده اند. در این مقاله، بدون اینکه بخواهیم به این نزاع وارد شویم و نظر خاصی را بپذیریم، محمول وجود را تعریف ناشده در نظر گرفته، با افزودن آن به منطق محمول ها، به معرفی سه منطق پرداخته ایم: منطق آزاد (که از دیرباز شناخته شده است) و دو منطق دیگر (که ما نام های «منطق محمول ها و وجود» و «منطق وجود همگانی» را برای آنها برگزیده ایم.) در این پژوهش، نشان داده ایم که منطق آزاد نمی تواند ابزار خوبی برای تحلیل و بررسی منطق قدیم باشد و قضایای حقیقیه را از خارجیه تفکیک کند؛ اما دو منطق دیگر قادر به چنین کاری هستند. همچنین، نشان داده ایم که منطق محمول ها و وجود، منطق قضایای حقیقیه شمرده می شود و منطق وجود همگانی، منطق قضایای خارجیه به شمار می رود؛ به علاوه، منطق محمول ها و وجود، به تنهایی می تواند تفاوت این دو نوع قضیه را با یکدیگر آشکار سازد.
    کلیدواژگان: قضیه حقیقیه، قضیه خارجیه، منطق محمول ها، منطق آزاد، منطق محمول ها و وجود، منطق وجود همگانی
  • مصطفی عزیزی علویجه، صادق لاریجانی صفحه 77
    متون دینی انسان را به «خودشناسی» و «خودآگاهی» فراخوانده و بر پیوند ژرف میان «خودشناسی» و «خداشناسی» تاکید ورزیده اند. افضل الدین کاشانی (از حکمای قرن هفتم) و ملاصدرا (پایه گذار «حکمت متعالیه»)، هرکدام بر اساس مبانی خویش، تبیینی ویژه از «معرفت شهودی نفس» به دست داده اند.
    در بخش ابتدایی این مقاله، نخست، پیش فرض های دیدگاه صدرالمتالهین پیرامون «معرفت نفس» بازکاوی شده، و سپس تبیینی سازواره ای از نظریه «معرفت نفس» ارائه گردیده است. در نهایت، مراحل «معرفت نفس»، که اهل معرفت با گام نهادن در راه سیر و سلوک عملی به آنها دست می یابند، تبیین شده است.
    در بخش بعدی، دیدگاه افضل الدین کاشانی درباره «معرفت نفس» تبیین گردیده و راهکارهای عملی و سلوکی دست یابی به معرفت نفس از نظرگاه وی بیان شده است. در پایان، به بررسی تطبیقی آن دو، در سه ساحت «پیش فرض ها»، «اصل نظریه» و «لوازم و پیامدها» پرداخته شده است.
    کلیدواژگان: معرفت نفس، عالم مثال، عالم عقل، معرفت شهودی، فناء فی الله، تجرد نفس، حرکت جوهری
  • جمعه خان افضلی، عسکری سلیمانی امیری صفحه 119
    نفس و بدن در انسان شناسی ملاصدرا چه رابطه ای با یکدیگر دارند؟ آیا آنها دو موجود بیگانه از یکدیگر به حساب می آیند که بر اثر فشار بیرونی، در کنار هم قرار گرفته اند و هیچ تناسبی با هم ندارند؟ یا به صورت طبیعی در کنار هم جای گرفته اند؟ برای پاسخ به این پرسش، لازم است قبلا مشخص کنیم که آیا ملاصدرا، مانند افلاطون و دکارت، دوگانه انگار است یا مانند فیزیکالیست ها، یگانه انگار و یا تشکیکی (نه هر دو و نه هیچ کدام)؟ اگر ثابت شود که گزینه اول درست است، آن گاه می توانیم از رابطه نفس و بدن به شکل رایج آن سخن به میان آوریم. اما اگر گزینه دوم درست باشد، نمی توان رابطه نفس و بدن را دقیقا به شکل کلاسیک آن مطرح ساخت. از آنجا که کلمات ملاصدرا پذیرای هریک از این احتمالات است، نوشتار حاضر هریک از این احتمالات را به دقت بررسی و سرانجام چنین نتیجه گیری می کند که از میان این احتمالات، فقط احتمال اخیر قابل دفاع است. بر پایه این دیدگاه، رابطه نفس و بدن بر اساس نظریه تشکیک تبیین می شود. بر اساس نظریه تشکیک، هستی دارای مراتب تشکیکی است؛ به گونه ای که مرتبه برتر، جامع مرتبه فروتر از خود است. از آنجا که این نظریه قابل تطبیق بر نفس و بدن است، نگارنده کوشیده است تا رابطه نفس و بدن را در سایه آن تبیین کند.
    کلیدواژگان: ملاصدرا، نفس، بدن، انسان شناسی، دوگانه انگاری، یگانه انگاری، تشکیک، روح
  • سیداحمد حسینی، رضا اکبریان صفحه 153
    ارسطو آموزه جوهر را عمدتا در دو کتاب مقولات و متافیزیک مطرح کرده است. مطالعه این دو کتاب، ممکن است این مطلب را به ذهن متبادر سازد که گویا ملاک های مطرح شده برای جوهر، در این دو کتاب، کاملا بر هم منطبق نیستند؛ بلکه ملاک های پیشنهاد شده برای جوهر و در نتیجه، مصادیق جوهر، در این دو اثر، با هم تفاوت دارند. گذشته از تاثیری که ممکن است گذر زمان و تحول فکری ارسطو به جا گذاشته باشد، اختلاف موجود در میان این دو کتاب را می توان به اختلاف در رویکردهای اتخاذ شده در هریک از دو کتاب بازگرداند. در کتاب مقولات، که به واقع اثری منطقی فلسفی شمرده می شود، به جنبه های ذهنی و ارتباط میان مفاهیم نیز پرداخته شده است؛ از این رو، در کتاب یادشده، برخی از مفاهیم کلی ذهنی هم به نوعی «جوهر» البته در معنای ثانوی آن دانسته شده اند. اما در کتاب متافیزیک، رویکردی کاملا مابعدالطبیعی اتخاذ شده است؛ بنابراین، در این کتاب، از جواهر ثانوی سخنی به میان نمی آید. ارسطو در متافیزیک جواهر را به عنوان مصادیق واقعی موجود معرفی می کند؛ بر این اساس، از نظر ارسطو، مطالعه واقعیت به مطالعه جواهر خلاصه می شود، و موضوع فلسفه «جوهر» است. گفتنی است که تنها با نوآوری های فیلسوفانی چون فارابی و ابن سینا بود که فلسفه وجود، جایگزین فلسفه جوهر گردید.
    کلیدواژگان: جوهر، ملاک های جوهر، ارسطو، مقولات متافیزیک
  • محمد سعیدی مهر، محمود مختاری صفحه 173
    از دیرباز تاکنون، فیلسوفان و عالمان علوم طبیعی به طرح دیدگاه های گوناگونی درباره «حرکت» به مثابه یکی از عام ترین پدیده های طبیعی پرداخته اند. ارسطو و به پیروی از او ابن سینا، در مباحث طبیعیات خویش، از حرکت به ویژه حرکت مکانی و خصوصیات آن سخن به میان آورده اند؛ اما در فیزیک جدید (فیزیک نیوتنی)، تصویر کم وبیش متفاوتی از حرکت به دست داده شده است. در مقاله حاضر، پس از مقایسه مبانی، مفاهیم اصلی، و قوانین حرکت در طبیعیات ارسطویی و فیزیک نیوتنی، نشان داده می شود که نظریه ارسطو درباره حرکت، در بخش هایی، دستخوش ناسازگاری است و در اکثر موارد، با فیزیک نیوتنی اختلاف دارد؛ هرچند در برخی از قضایا و روابط، دارای شباهت های کلی با قوانین حرکت نیوتنی است. البته، نباید از این نکته غفلت کرد که هریک از این دو نظریه، بخشی از دو نظام نظری کاملا متفاوت و مبتنی بر دو نحوه ناهمسان از استدلال و استنتاج اند. شایان ذکر است که قوانین نیوتن در زمینه حرکت، با تغییر اساسی سنت ارسطویی، به نتیجه رسیده است؛ همچنین، قضایا و روابط ظاهرا مشابه هریک از دو سنت ارسطویی و نیوتنی، به سختی در دیگری قابل اندراج است.
    کلیدواژگان: ارسطو، ابن سینا، فلسفه طبیعی، طبیعیات، حرکت مکانی، فیزیک نیوتنی
  • محمد هدایتی، محمدعلی شمالی صفحه 213
    «عقل»، حکمت، فلسفه، علم، و قوه نفسانی در تفکرات فلاسفه یونان به «نظری» و «عملی» تقسیم شده است. برخی دانشمندان مسلمان ماهیت عقل نظری و عقل عملی را یکی دانسته، و هر دو را از سنخ درک و تعقل پنداشته اند؛ با این تفاوت که مدرک اولی از امور دانشی، و مدرک دومی از امور کنشی است. حتی برخی بخش پذیری براساس مدرک و متعلق را نیز صحیح ندانسته، و درک هر دو را به عقل نظری سپرده اند. همچنین، بعضی معتقدند: یکی از سنخ درک، و دیگری از جنس عمل و فعل به شمار می رود؛ آن گاه تعامل این دو با یکدیگر منجر به آمیختگی علم و عمل می شود. عقل عملی در دیدگاه مشهور، با تروی در ادراکات نظری، به جزئیات منتقل می شود و قوای نفس را برای عمل راهنمایی و تحریک می کند.
    براساس مبنای مشهور، انسان در سایه عقل نظری به معارف و علوم روی می آورد و با کسب بصیرت، حقایق عالم را می یابد؛ چنان که به کمک عقل عملی، به نظم و ترتیب امور زندگی می پردازد و حالات شخصی و روابط اجتماعی خود را سامان می دهد. همین تنظیم حالات، و تهذیب درون، زمینه شناخت عالی تر و صحیح تر را فراهم می آورد. هرچند در نظر برگزیده، به جای عقل عملی، برای ایجاد انگیزه و تحریک قوا، قلب را معرفی می کنیم و از جایگاه مهم آن سخن به میان می آوریم.
    کلیدواژگان: عقل، نظری، عملی، حکمت، نفس، قوه، کلی، جزئی، هیولانی، ملکه، فعل، مستفاد، قلب
|
  • Mahdi Borhān Yazdi, Mojtabā MeṢbāḤ Page 11
    Most Muslim philosophers believe it self-evident that mental images actually present their referents. Ayatullah Mesbah has a different idea in this regard, and thinks that presentation is, in most of its stages (both in concepts and propositions) potential, and it only becomes actual in “true judgments”. In this article, the author tries to analyze and explain this view. According to Ayatullah Mesbah, in order to find out how mental images present their referents, one has to study the use of “presentation”, so that one is able to analyze those instances of presentation we find in ourselves through knowledge by presence. In this way, one can identify conditions necessary for mental images to present something. Then through qualifying universal concepts by such conditions, one is able to define “presentation”. Consequently, “presentation is a psychological reality, pointing to a natural transference of mind from a presenter to what is presented because of complete resemblance between the two.” Complete resemblance can be stratified, and hence presentation may be classified into purely possible, non-propositionally apprehensive, propositional apprehensive, judgmental, and true presentation.
  • Asadullāh FallāḤi Page 51
    What differentiates between objective and factual propositions is the fact that the first one takes only the existents into account, while the second one includes the suppositional existents too. The dispute over the reality of existence notwithstanding, this article supposes the predicate of existence as non-identified, and by adding it to the logic of predicates, introduces three systems of logic: free logic (which is known for a long time), and two other systems (which are called by the author as “the logic of predicates and existence” and “the logic of public existence”). The author tries to show that free logic is not a suitable medium for analyzing old logic and for differentiating factual propositions from objective ones. He considers the two alternative logics capable of doing so. He also shows that the logic of predicates and existence is the proper logic for factual propositions, while the logic of public existence is appropriate for objective propositions.
  • MuṢṬafā Azizi Alvijeh, Ṣādeq Lārijāni Page 77
    Religious texts put a great emphasis on self-understanding and consider it as a precondition for understanding God. Afḍal al-Dīn Kāshāni, a 7th century philosopher, and Mullā Ṣadrā, the founder of Transcendent Philosophy, have their view of intuitive self-understanding on the basis of their own principles.The author, in the first part of the article, reviews the presuppositions of Mullā Ṣadrā’s view, and suggests a systematic theory of self-understanding accordingly. Then he explains the stages of self-understanding, reached by the travelers on the path to God. In the second part, the viewpoints of Afḍal al-Dīn Kāshāni on self-understanding are probed, and practical ways for attaining such an intuitive knowledge are discussed. At the end, the author compares the two philosophers according to their presuppositions, theories, and consequences of their ideas.
  • Jomah Khān AfḌali, Askari Sulaymāni Amiri Page 119
    Does Mullā Ṣadrā conside soul and body as two distinct entities, forced to coexist without any commonality, or he thinks of them as cooperating in a natural way? To answer this question, one has to first determine whether Mullā Ṣadrā is a dualist in his anthropology, like Plato and Descartes, or he is a monist, like physicalists, or he is a gradationalist. If the first option is proved to be true, then a discussion of the relation between soul and body, in its classical sense, would be meaningful, but if the second option is true, the conversation would take another form.Mullā Ṣadrā’s words are different in this regard. The author studies all possibilities on the basis of Mullā Ṣadrā’s works, and comes up with the conclusion that only one option is plausible. Soul-body relation should be explained in the light of the principle of the gradation of existence, according to which, the superior level contains all the inferior levels.
  • RiḌā Akbariyān, Sayed AḤmad Ḥusayni Page 153
    Aristotle has dealt with the idea of essence in his Categories and Metaphysics. It may seem incoherent what he says in the two books about the criteria of essence and its instances; they may even seem completely different. Apart from the possible change of mind that may have occurred to Aristotle in the meantime, one can explain such inconsistency to the difference of approach in his different works. Categories, as a logico-philosophical work, treats subjective aspects of the issue and the relation between concepts as well. This is why it classifies some universal concepts under “secondary essence”. On the other hand, Metaphysics has a completely metaphysical approach, and therefore, there is no discussion of the secondary essence therein. Aristotle, in Metaphysics, introduces essence as the true instance of “existent”, and hence the study of truth is restricted to the study of essence, and essence becomes the subject matter of philosophy.It is noteworthy that it was only by philosophical innovations of Fārābi and Ibn-Sīnā that the philosophy of essence was replaced by the philosophy of existence.
  • MoḤammad Saidi Mehr, MaḤmŪd Mokhtāri Page 173
    Aristotle and Ibn-Sina have dealt with the issue of motion, and especially locomotion, in their discussions of natural philosophy. In modern physics, on the other hand, Newton gives a different view of motion. Having compared the foundations, basic concepts, and laws of motion in Aristotelian and Newtonian physics, this article shows that Aristotle’s theory, despite some general similarities with Newtonian physics, suffers from lack of coherence, and in most cases differs from the latter. It is noteworthy that each theory is part of a completely different system of thought, and result from diverse methods of argumentation. Newtonian law of motion is an outcome of a major transformation in Aristotelian tradition, and similar propositions and relations in the two systems are hardly compatible.
  • Mohammad Hedāyati, MoḤammadali Shomāli Page 213
    Reason”, hikmat, philosophy, knowledge, and psychic faculty, are divided, in Greek philosophy, into theoretical and practical ones. Muslim philosophers diverge on the nature and function of these two types of reason. Some of them consider them of the same nature, i.e. comprehension and reasoning. According to them, the difference lies in the fact that the object of first one is knowledge, and that of the second one is action. Still some others put the burden of both on theoretical reason. Some philosophers consider theoretical reason an instance of cognition and practical reason an instance of action, and they deem their cooperation as leading to a mixture of knowledge and action.According to the common view, practical reason gets to particular knowledge by deliberating on theoretical understandings, so that it can guide psychic powers to action. Theoretical reason enables one to understand facts, while practical reason guides one to manage one’s personal, as well as social, affairs. The author thinks that it is “heart”, and not practical reason, that motivates one toward a set of actions.
  • Page 4