فهرست مطالب

مطالعات معماری ایران - سال ششم شماره 12 (پاییز و زمستان 1396)

نشریه مطالعات معماری ایران
سال ششم شماره 12 (پاییز و زمستان 1396)

  • تاریخ انتشار: 1396/12/25
  • تعداد عناوین: 9
|
  • پریسا امیرحاجلو، سعید امیرحاجلو* صفحات 5-28
    سفال دوره صفوی به دلیل حمایت حاکمان، تعاملات فرهنگی فرامنطقه ای و پیشینه غنی سفالگری ایران، تکامل زیادی یافت. این سفالینه ها در تنگ بری های معماری صفوی نیز نمود یافته اند. پرسش های مقاله این است که پرشمارترین فرم های سفال صفوی در تنگ بری ها و دلایل به کارگیری آن ها کدام است؟ اهداف این پژوهش، گونه شناسی پرکاربردترین فرم های تنگ بری در کاخ های هشت بهشت و عالی قاپو در اصفهان، بررسی تطبیقی فرم سفال صفوی و تنگ بری ها و تحلیل علل به کارگیری فرم سفالینه ها در تنگ بری هاست. داده ها به روش های میدانی و اسنادی گردآوری و با شیوه توصیفی تطبیقی پردازش و تحلیل شده اند. بر این اساس، پس از دسته بندی و گونه شناسی فرم های سفال دوره صفوی، به توصیف این گونه های سفالی و تبیین ویژگی های شاخص در فرم آن ها پرداخته شده ، سپس هریک از فرم های تنگ بری در دو بنای مورد مطالعه، با فرم های سفال دوره صفوی مطابقت داده شده است. بر این اساس، گونه شناسی آرایه های تنگ بری صورت گرفته و پرکاربردترین فرم های سفال در این آرایه ها شناسایی شده است. پس از آن، به تحلیل عوامل موثر بر کاربرد و فرم آرایه های تنگ بری پرداخته شده و عوامل زیباشناسی، فنی و هنری، گرایش های اخلاقی، سلایق شخصی و ارتباط این فرم ها با ادب فارسی بررسی شده است. از نتایج این پژوهش، معرفی سفالینه های مورد علاقه شاهان صفوی، یعنی صراحی ها ، قمقمه ها و ابریق ها و پرکاربردترین فرم های تنگ بری یعنی کوزه ها یا خمره هاست. منظومه های صفوی نیز پرکاربردترین سفالینه ها را معرفی می کنند. احتمالا برخی تنگ بری ها نیز از نمونه های فلزی و شیشه ای تاثیر پذیرفته اند. سطوح عمودی دیوار های عالی قاپو و تقسیمات افقی دیوارهای هشت بهشت، بر فرم تنگ بری ها تاثیرگذار بوده است. همچنین تنگ بری های حجیم تر که مکانی برای نگهداری سفالینه های نفیس بوده اند، در بخش های پایین تر اجرا شده اند. به نظر می رسد معماران صفوی با آگاهی از نقش تنگ بری ها در شکستن پژواک صدا، چنین شیوه ای را برای تزیین اتاق های موسیقی و بزم دو بنا برگزیدند. همچنین، علایق و گرایش های اخلاقی شاه عباس اول و شاه سلیمان اول در نحوه شکل گیری تنگ بری ها موثر بوده است.
    کلیدواژگان: دوره صفوی، کاخ عالی قاپو، کوشک هشت بهشت، فرم سفال، تنگ بری
  • حسین الماسی ستوده*، حسن بلخاری قهی صفحات 29-40
    سرزمین هندوستان یکی از ساتراپی های امپراتوری هخامنشی بوده است و با توجه به قرارگیری این ساتراپ در منتهی الیه خاوری قلمرو هخامنشی و عدم آشنایی تاریخ نگاران عهد باستان با این سرزمین، اطلاعات کمی درباره این ساتراپی و حدومرز آن در دوره هخامنشی در دسترس می باشد. در پی هجوم اسکندر مقدونی از غرب به شرق، سرزمین هند آخرین بخش از امپراتوری هخامنشی بود که به تصرف او درآمد و از این زمان به بعد، اطلاعاتی توسط تاریخ نگاران عهد قدیم درباره این سرزمین و آداب و جغرافیای آن نوشته شده و در دسترس است. در همین زمان، چاندرا گوپتا در پی نبرد یا توافق با جانشین اسکندر (سلوکوس نیکاتور) در آسیا، نوعی خودمختاری به دست آورده و سلسله مائوریایی را پایه گذاری کرد. پایتخت این امپراتوری شهری به نام پاتالی پوترا بوده است. در جریان کاوش های باستان شناسی در این محوطه که در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم انجام شد، شواهدی به دست آمد که نشان دهنده نفوذ معماری پارسی در بناهای مائوریایی بود. دیوید اسپونر که در بخش های مختلف پاتالی پوترا به کاوش پرداخته بود، نظریه فراتر از نفوذ طبیعی معماری پارس بر یکی از ساتراپی های هخامنشی را ارائه کرد. او با ارائه شواهد میدانی و اتیمولوژیک، نظریه «دوره زردتشتی در تاریخ هند» را مطرح کرد و معتقد بود پادشاهان مائوریایی اصالتا ایرانی بوده و میراث شاهان هخامنشی را با خود به هندوستان آورده اند و در پی آن، اقدام به ساخت نمونه ای از تخت جمشید با معماران ایرانی در پاتالی پوترا کرده اند. اما بررسی شواهد میدانی و تحلیل مدارک ارائه شده توسط او و کاوشگران بعدی، چنین تاثیر گسترده ای را در حیطه معماری نشان نمی دهد و با شواهد فعلی، فقط می توان از تاثیرپذیری معمول بناهای مائوریایی سخن گفت. این پژوهش در مرحله گردآوری اطلاعات به روش کتابخانه ای و در مرحله بعدی با روش بررسی قیاسی انجام شده است
    کلیدواژگان: معماری هخامنشی، معماری هند، مائوریایی، موریایی، پاتالی پوترا
  • حمیدرضا جیحانی، فاطمه رجبی* صفحات 41-65
    زمانی که قزوین به عنوان پایتخت شاه طهماسب انتخاب شد، دولتخانه و مجموعه ای از باغ ها، در اراضی موسوم به زنگی آباد ساخته شدند. با تخریب بخش وسیعی از مجموعه صفوی قزوین، آثار ناچیزی از آن باقی مانده است. این آثار ناچیز و منابع دیگر همواره دست مایه قرار گرفته اند تا شکل شهر و طرح دولتخانه و باغ های مجاور آن آشکار شود. با وجود این، به نظر می رسد اطلاعات موجود برای فهم طرح شهر صفوی و خصوصیات اجزای مهم آن همچون خیابان کافی نیستند و شکل، طرح و خصوصیات خیابان صفوی به اندازه کافی مطالعه نشده است. این مقاله به دنبال یافتن موقعیت و خصوصیات خیابان یا خیابان های دارالسلطنه قزوین است. شاعر دربار، عبدی بیگ شیرازی به دستور شاه، دارالسلطنه و از جمله باغ سعادت، کاخ ها و برخی خیابان ها و میدان ها را توصیف کرده است. این توصیفات، سندی مهم برای فهم فضاهای شهر جدیدی است که در زمان طهماسب در شمال قزوین ساخته شد. برخی از جهانگردانی که به قزوین رفته اند، مشاهدات خود را از دربار صفوی در بخش هایی از دست نوشته ها و ترسیم های خود شرح داده اند. از میان آن ها پیترو دلاواله، دن گارسیا فیگوئروا و انگلبرت کمپفر بیشتر از دیگران، اطلاعاتی درباره دارالسلطنه قزوین ارائه کرده اند. در این مقاله که روشی تفسیری و توصیفی تاریخی دارد، ابتدا شرح عبدی بیگ از خیابان های مجموعه مطالعه شده است. با شناخت فضاهای توصیف شده در شعر و تطبیق ویژگی های آن ها با ترسیم های کمپفر و نوشته های دلاواله و فیگوئروا، موجودیت و موقعیت خیابان یا خیابان ها و ارتباط آن ها با یکدیگر در بستر شهر قابل فهم است. بر این اساس به جز خیابان شمالی جنوبی و خصوصی درون باغ اطراف ارشی خانه و سایر خیابان های درون باغ ها، دو خیابان در بیرون باغ های خصوصی قابل شناسایی است: نخست، خیابانی نیمه عمومی که میان سردر عالی قاپو و سردر باغ اطراف ارشی خانه قرار دارد و دوم، خیابانی که سردر عالی قاپو را به شهر قزوین متصل می کند و انتهای جنوبی آن نزدیک جلوخان مسجد جامع بوده است.
    کلیدواژگان: شاه طهماسب، عبدی بیگ شیرازی، قزوین، دارالسلطنه صفوی، باغ سعادت آباد، خیابان
  • مهسا رحمانی* صفحات 67-82
    مخاطبان آثار معماری اسلامی به واسطه حضور در این مکان ها به کیفیتی اذعان می کنند که بی گمان عمق وجود آن ها را نشانه رفته است. اما اگر این تجربه عمیق درونی را که مختص بناهای اسلامی نیز نیست و در اغلب بناهای فرهنگ های سنتی یافت می شود، با نظریه پردازی های رایج در باب فهم معماری مقایسه نماییم کمتر سنخیتی پیدا می کنیم. بر این مبنا اهتمام این مقاله بر آن است که با استعانت از پشتوانه غنی عرفان اسلامی، نکات و ابهاماتی را که درباره مسئله کیفیت وجود دارد، تا حدی روشن نموده و نتایج آن را در حد بضاعت خود، در حوزه معماری جاری سازد. در این راستا با ابتنای بر آنچه از قلمرو اندیشه عارفان اسلامی مستفاد می شود، می توان گفت که یک اثر معماری نیز همچون کلیت پدیده های عالم اعم از مصنوع و طبیعی، زنده و ذومراتب بوده و بسطی طولی در نظام هستی دارد: از مرتبه ماهوی یا باطنی تا نمود بیرونی یا ظاهری. اما مبتنی بر قاعده سلسله مراتب وجودی در پدیده ها، زندگی ذاتی مکان های مختلف نسبی است. در این میان کیفیت و کمیت یک مکان نیز دو مولفه اساسی و تعین بخش مرتبه ظاهری آن هستند که میزان هستی ذاتی یک مکان، به آن ها نیز سریان پیدا می کند. نکته مهم تر آنکه در فهم عرفانی از میان دو وجه ظاهری مکان، کیفیات آن تقدم وجودی، مرتبه ای و معرفتی نسبت به کمیت آن داشته و در واقع نسبتی طولی با ذات مکان دارند. پس می توان استنباط نمود تاثیرگذاری عمیقی که به واسطه حضور در آثار معماری اسلامی رخ می دهد، در وهله اول به مناسبت ذات زنده این مکان هاست؛ که این میزان از زندگی از مجرای کیفیات چندسطحی مکان ها از سوی مخاطبان آن ها دریافت می شود.
    کلیدواژگان: ماهیت، کیفیت، کمیت، مکان، معماری اسلامی
  • محمد نقی زاده* صفحات 83-96
    از گذشته های دور، همه و مکاتب فکری و انسان ها و جوامع ویژگی هایی را برای بهترین مکان زندگی خویش مدنظر داشته و متفکران و صاحب نظران هر جامعه ای، این ویژگی ها را معرفی می کرده اند. امروزه با توسعه فیزیکی شهرها و امکانات وسیع حمل ونقل و سفر و گردش گری، به نظر می رسد که معیارها و ویژگی های خاص برای هر محیط و هر شهر و اجزای شهر، به ویژه برای قلمرو عمومی آن باید تبیین و تعریف شود. مقاله حاضر سعی در توضیح و معرفی «معیارهای بهترین قلمرو عمومی شهر» دارد. در واقع، اصلی ترین سوال پیش روی مقاله آن است که برای بهترین «قلمرو عمومی شهر» چه معیارهایی را می توان معرفی کرد. در جست وجوی پاسخ، روش های تحلیلی و استدلالی مورد استفاده قرار گرفته است. یافته های تحقیق نیز بیانگر وجود نیازهایی انسانی برای کسانی است که در قلمرو عمومی شهر حاضرند، که «قلمرو عمومی خوب» باید پاسخ گوی این نیازها به نحو مطلوب باشد. نکته قابل تامل این است که نیازهای انسانی در سه گروه اصلی نیازهای معنوی (یا روحانی)، نیازهای نفسانی (یا روانی) و نیازهای مادی (یا فیزیولوژیک) قابل طبقه بندی هستند. این نیازها مربوط و مابه ازای سه ساحت از حیات انسان هستند. این سه ساحت نیز مجموعه همه ساحت هایی است که مجموعه ادیان و مکاتب (و نه الزاما هرکدام به تنهایی) برای انسان قائل اند. البته با عنایت به اینکه تحقیق در ایران انجام شده است، قاعدتا ساحت های حیات انسانی برگرفته از آموزه های دینی و وحیانی اسلام هستند.
    کلیدواژگان: قلمرو عمومی شهر، شهر، نیازهای انسان، فرهنگ، انسان
  • مرتضی فرح بخش*، پیروز حناچی، معصومه غنایی صفحات 97-116
    مشهد شهری است با محله های تاریخی که روزگاری بسیاری از خانه های ارزشمند را در خود جای داده بود، اما به واسطه تغییر شیوه زندگی، طرح های توسعه، مهاجرت و تغییرات اقتصادی، بخش وسیعی از بافت ارزشمند شهر در طی زمان دچار تغییر شده است. صرف نظر از جنبه های مثبت و منفی این تحولات، لزوم معرفی و بازشناسی خانه های مشهد به عنوان یک شهر تاریخی، امری ضروری و مسجل است. در این نوشتار سعی شده است تا قابلیت گونه شناسی و دسته بندی درخصوص خانه های تاریخی شهر مشهد مورد بررسی قرار گیرد. در این مطالعه با بررسی و تدقیق مفاهیم «گونه شناسی» و «مسکن» بر اساس اسناد و مدارک، به بررسی تاریخچه سکونت و ویژگی های بافت و معماری مسکونی گذشته هسته تاریخی مشهد اقدام شده است. در ادامه، ویژگی های شکلی و جهت گیری واحدهای مسکونی متاثر از اقلیم منطقه مورد توجه قرار گرفته و با معرفی تعدادی از خانه های تاریخی بر پایه دوره زمانی ساخت، به بررسی عناصر کالبدی و اجزای آن اقدام شده است. برآیند این مطالعه بیانگر امکان تفکیک و دسته بندی خانه های تاریخی شهر بر اساس ویژگی شکل و فرم عناصر، مانند سردر، هشتی، دالان، حیاط، ایوان و همچنین بافت، تزیینات نماها و فضاهای داخلی است که به سه دسته شامل دو گونه قاجاری (نیمه اول و نیمه دوم) با معماری درون گرا و گونه سوم پهلوی اول با فرم برونگرا قابل تمایز است که متاثر از شرایط زمانی و تغییرات ناشی از دگرگونی الگوی معماری ایران، تحت تاثیر معماری غرب و تحول در ساختارهای اجتماعی فرهنگی جامعه ایرانی در این دوران می توان برشمرد.
    کلیدواژگان: گونه شناسی مسکن، خانه های مشهد، دوره قاجار، دوره پهلوی، شهر تاریخی
  • هادی پندار* صفحات 117-131
    تایید نقشه های معماری و اعطای پروانه ساختمانی، بخشی از جریان ساخت وساز در محیط های مسکونی است. جریان پیوسته ای که تاثیرات متفاوتی بر محیط و ساکنان آن بر جای می گذارد. بررسی این اثرات نیازمند دریافت ادراک ساکنان از آن در طول زمان است تا در شکل دهی به مراحل مختلف چرخه ساخت وساز مورد استفاده قرار گیرد. از سوی دیگر، سازوکار هدایت تغییرات تدریجی کالبدی براساس تجربه ساکنان، نیازمند مدلی است که آن را با روند عینی تلفیق و امکان شناخت محیط مسکونی را در هر مقطع زمانی میسر سازد. به دلیل پیچیدگی عناصر و فرایندهای تغییر در محیط کالبدی که دارای ابعاد عاطفی، شناختی و رفتاری است، چارچوب مفهومی پژوهش حاضر با تکیه بر مدل بنیان پاسخگویی محیطی جک نسر، به منظور دریافت رفتارهای ارزیابانه و چرخه های انطباقی هالینگ و گاندرسون در سیستم های طبیعی، مبنایی برای شناخت فرایند ادراک غیرسلسله مراتبی تغییرات کالبدی توسط ساکنان فراهم آورده است. پژوهش به روش کیفی و از نوع نظریه زمینه ای انجام شده است. سوالات مصاحبه عمیق از مدل پیشنهادی جهت دریافت نظر هجده نفر از ساکنان اصیل دو محله همت آباد و سادات در شهر بابلسر به عنوان مکان پژوهش به کار گرفته شد. انتخاب مصاحبه شوندگان به روش گلوله برفی و معیار کفایت تعداد مصاحبه شوندگان نیز اشباع نظری بوده است. مفاهیم، مقولات و سپس مقولات اصلی به روش کدگذاری باز استخراج و مدل های زمینه ای مبتنی بر شرایط، تعاملات و پیامدها تبیین شدند. براساس نتایج پژوهش، ساکنان در طول زمان، شاخص هایی را برای ارزیابی عاطفی از تغییرات کالبدی به دست می آورند. تمرکز بر ماهیت پویای تغییرات، تغییر روایت بر مبنای انگیزه های اقتصادی، فقدان تداوم کالبدی گذشته و امروز و تنظیم سطح انطباق با درونی سازی عوامل بیرونی، از موضوعات اصلی در نگرش ساکنان به ترتیب در مراحل متروکه شدن، تخریب، ساخت و بهره برداری بوده است. پذیرش و کاربست معیارهایی چون حفظ مفهوم سکونت، الگوهای مرجع و استانداردهای ذهنی مرتبط با محیط در روند جاری تغییر، توامان توسط سازندگان و ساکنان، می تواند تا حدی خسارت های ناشی از فقدان اسناد راهنما برای کنترل چرخه های ساخت در محلات مسکونی را کاهش دهد.
    کلیدواژگان: چرخه ساخت وساز، لایه های زمان دار، ارزیابی ساکنان، چرخه های انطباقی، محلات بابلسر
  • زهره تفضلی* صفحات 133-157
    این تحقیق از طریقی دیگر به پرسش متداول حوزه آموزش معماری، یعنی مسئله عدم انسجام و مسئله وابسته آن یعنی شکاف میان نظر و عمل در معماری می پردازد و تامل فلسفی درباره مفاهیم و پیش فرض های این مسئله را وجهه همت خود قرار می دهد. بازخوانی معنای عمل و نسبت آن با نظر در آراء ارسطو معنای دیگری از «عمل» را آشکار می کند که وجوه آن در معرفتی به نام فرونسیس یا حکمت عملی به نیکویی گشوده شده است. با استفاده از تحلیل گادامر از مفهوم فرونسیس، اهمیت آن در فهم نسبت میان امر کلی و امر جزئی، و به تبع آن، میان نظر و عمل روشن تر می شود. فهم عمل به مثابه امری که موقوف به سنجش و تصمیم است، معنای عمل به مثابه کاربست نظریه را در پیش فرض های ما تصحیح می کند، و موقعیت های جزئی ای را که ما به عنوان معمار با آن درگیریم و ناگزیر از سنجش و تصمیم هستیم، به عنوان نقطه کانونی جستجوی «نسبت نظر و عمل» به دید می آورد. فهم عمیق موقعیت های دینامیک تصمیم و عمل در معماری، روشن می کند که باید معنای نظر، معنای عمل و نسبت میان آن ها را به گونه دیگری بفهمیم. اگر بر معنای رایج عمل و نظر و الگوی کاربست نظریه در عمل پافشاری کنیم، فاصله میان نظر و عمل طی ناشدنی خواهد بود. اما اگر دیالکتیکی را که میان نظر و عمل، و میان جزء و کل در موقعیت سنجش و تصمیم رخ می دهد عمیقا درک کنیم، در واقع بر شکاف نظر و عمل غلبه کرده ایم.
    کلیدواژگان: مسئله انسجام، نظر و عمل در معماری، فرونسیس، حکمت عملی، تصمیم در معماری
|
  • Hosien Almasi Sotodeh *, Hasan Bolkhari Ghahi Pages 29-40
    The Indian subcontinent was a satrapy of the Achaemenid Empire, located at the far eastern end of Achaemenid territories. It was the last part of Achaemenid lands taken over by Alexander of Macedon after his invasion. In the meantime, Chandragupta, whether after a battle or by treaty with the successor of Alexander in Asia (Seleucus I Nicator) established some degree of autonomy and founded the Mauryan dynasty. The Capital of this empire was Pataliputra. Following the archaeological excavations in this area in the late nineteenth and early twentieth centuries, there were some evidence indicating the influence of Persian architecture on Mauryan buildings. Dr. David Brainard Spooner who was exploring different parts of Pataliputra, suggested the Persian imprint beyond the impact of Persian architecture. By providing some etymological and field evidence, he presented the theory of “The Zoroastrian Period of Indian History”. He strongly believed that Mauryan kings were originally Persians who brought the Achaemenid legacy to India and subsequently attempted to make a copy of Persepolis in Pataliputra. However, by the evidence offered by Spooner and later excavations, the suggestion of such a broad impact seems inadequate. They only demostrate a typical influence of Persian architecture in Maurian edifices. Data was collected using library research and data analysis was done with an inductive approach.
    Keywords: Achaemenid architecture, Persian architecture, Indian architecture, Maurya, Pataliputra
  • Hamidreza Jayhani, Fatemeh Rajabi * Pages 41-65
    When Qazvin was chosen as the capital of Shah Tahmasb, governmental quarters were set up there in a garden complex in an area called Zangī-ābād. Following the destruction of a large part of Safavid Qazvin, little remains of those quarters. What remains along with other resources have always been used in order to restore the layout of the city and the plan of the governmental complex and its adjacent gardens. However, it seems that the information available to restore the plan of the Safavid city and the characteristics of its important components such as the avenues are insufficient. This article seeks to find out about the location and characteristics of the avenue(s) of the dār al-saltana (seat of the kingdom) of Qazvin. Upon the order of the king, ‘Abdi Bayg Shīrāzī, the court poet, has described the dār al-saltana including the Saʿādat garden, the palaces, avenues, and squares, in a poet. These descriptions are an important document for understanding the spaces of the new city that was built at the time of Shah Tahmasb in the northern part of Qazvin. Some Europeans who visited Qazvin have also described and depicted their observations of the Safavid royal complex in their manuscripts and drawings. Among them, Pietro Della Valle, Don García de Silva Figueroa, and Engelbert Kaempfer have provided considerable information about Qazvin’s royal complex. With an interpretive and historical-descriptive research method, ‘Abdi Bayg's description of the avenues was studied first. By identifying the spaces described in the poems and comparing their features to Kaempfer’s drawings and writings of Della Valle and Figueroa, the existence and location of the avenue(s) and their interconnections is understandable in the context of the city. Conclusively, besides the north-south, private avenue inside the garden surrounding the Urushi-Khāneh and other internal avenues, two avenues can be identified outside the private gardens: first, a semi-public avenue that connected the Ālī Qāpū gate to the entrance portal of the Urushi-Khāneh garden; and second, an avenue that connected the Ālī Qāpū gate to the city of Qazvin, reaching at its southern end to the forecourt of the Jame‘ Mosque.
    Keywords: Shah Tahmasb, Abdi Bayg Shirazi, Qazvin, Safavid d?r al-saltana, Sa??dat-?b?d garden, avenue
  • Mahsa Rahmani * Pages 67-82
    Almost all visitors of works of Islamic architecture agree about a special quality that touched them deep inside in the direct experience of these places. This internal experience of quality, not necessarily restricted to encounters with works of Islamic architecture, has been rarely discussed and somehow been neglected in general studies or theories of architecture. Therefore, the main purpose of this paper is to disambiguate this concept with reference to Islamic mysticism, and then explain it in the architectural discourse. In this way, it can be stated that a work of architecture, like all natural and artificial phenomena in the cosmos, is a being of multiple ranks of existence. According to the doctrine of levels of existence (maratib al-wujud), place is an essence that corresponds to rank among levels. The quality and quantity (forma and materia) of place are two complementary aspects of its exterior existence, representing its essential rank. The main point is that between the two exterior aspects of place, quality is higher in rank than quantity, and it is affected by and directly related to its essence. Therefore, we can acknowledge that the deep effect felt in the presence of Islamic architectural works is primarily because of the living essence of these places that would permeate the visitors through the multiple levels of the quality of that place.
    Keywords: quiddity, quality, quantity, place, Islamic architecture
  • Mohammad Naghizadeh * Pages 83-96
    Since ancient times, all schools of thought and different people and societies have introduced characteristics of the best living place (environment or space) for humans. These were introduced by philosophers and thinkers in different societies. In the contemporary era, because of the physical expansion of cities as a result of the development of transportation systems in addition to the growth of tourism, city environments and especially their public domains demand specific characteristics. The main goal of this research is to introduce and explain “features of the best urban public realm.” Analytical reasoning is the main research method used to answer this question. The main characteristics of the good public realm are derived from that part of human needs which is present in public spaces. These human needs can be categorized into three groups, namely spiritual, mental, and physiological. These are corresponding to the three dimensions of human life, those which are mentioned by different religions and schools of thought. Since this research is done in Iran, these human dimensions inevitably derive from Islamic beliefs.
    Keywords: public realm, city, human needs, culture, human
  • Morteza Farahbakhsh *, Pirouz Hanachi, Masomeh Ghanaei Pages 97-116
    Mashhad is a city with many historical neighborhoods which were once home to some valuable houses. However, change of lifestyle, development plans, migration and economic changes modified a great part of the valuable urban fabric. The introduction and recognition of houses in Mashhad as a historical city is both essential and important aside from the positive or negative effects of these changes. In this article, it is attempted to explore the possibility of typological categorization of Mashhad's historical houses. The concepts of "typology" and "housing" were examined and reviewed based on documents, upon which the residential history and architectural features of the residential fabric of the city’s historical core were studied. Furthermore, formal characteristics and orientations of residential units influenced by climatic conditions were considered, and a number of historical houses were examined based on their time of construction, their physical elements, and architectural components. The results of this study enable the distinction and categorization of historical houses based on their formal features, for example, the form of the entrance portal, vestibule, hallway, courtyard, and iwan, or the mode of interior and exterior facade decorations. The three residential types include two Qajar-era types (first-half and second-half) with an introvert architecture, and a third type of the Pahlavi I era with an extrovert architecture. These types are expressive of their time conditions and transformations of Iranian architectural paradigms under influence of Western architecture, as well as socio-cultural transformations in the Iranian society.
    Keywords: housing typology, Mashhad houses, Qajar era, Pahlavi era, historical city
  • Hadi Pendar * Pages 117-131
    Building permits and approved architectural drawings are parts of a construction process in residential environments. This process affects residents in numerous ways. Investigation of these effects requires recording the perception of residents over time. On the other hand, the mechanism of guiding the residents’ experience of gradual physical change requires a model that would integrate with the objective process and would exhibit the residential environment at any time. Due to the complexity of elements and processes of change in the physical environment involving emotional, cognitive, and behavioral dimensions, the conceptual framework of the present study is proposed based on Jack Nasar’s model of environmental response in order to collect evaluative responses, and on the adaptive cycle model of Holling and Gunderson to identify the process of non-hierarchical perception of physical change by residents. The research was carried out with a qualitative grounded theory approach. The in-depth interview questions within the proposed model were used to collect the opinions of 18 residents of two neighborhoods of Hemmat-abad and Sadat in Babolsar. The respondents were selected using snowball sampling, and the adequacy of the sample size was determined by theoretical saturation. Concepts, categories, and major categories were extracted by coding, and grounded theory models were developed according to conditions, interactions, and consequences of categories. The results show that residents develop indicators for the emotional evaluation of physical changes over time. Focus on the dynamic nature of change, shift in the narrative in relation to economic incentives, lack of physical continuity in the past and present, and adjustment of the level of adaptation by internalizing external factors were the main observed themes during the four stages of abandonment, destruction, construction and operation, respectively. Adoption and implementation of criteria such as sustaining the concept of dwelling, reference patterns and mental environmental standards in the process of change by both builders and residents can reduce the damage caused by the lack of guidance documents to control the construction cycles in residential neighborhoods.
    Keywords: construction cycle, time layers, evaluation of residents, adaptive cycles, Babolsar neighborhoods
  • Zohreh Tafazzoli * Pages 133-157
    This paper provides answers to one of the most commonly asked questions in architectural education, which is about the lack of coherence resulting in the separation of theory and practice in architecture, by exploring philosophical concepts and assumptions. A look into Aristotle’s views about practice and theory reveals a new meaning of “practice," dimensions of which have been beautifully demonstrated in the concept of “phronesis” or practical wisdom. Gadamer’s analysis of phronesis shows the importance of his view in understanding the relation of the universal and the particular, ergo the relation of theory and practice. Understanding practice as a concept that relies on deliberation and decision corrects our assumption of practice as the mere application of theoretical knowledge, and makes the particular situations in which we, architects, need to make deliberation and decision, a critical point to seek “the relation of theory and practice.” A deep understanding of dynamic situations in the architectural profession suggests that we need an alternate definition for theory, practice, and their relation. If we insist on the familiar meanings of practice and theory and on the application of theoretical knowledge, we can never bridge theory and practice. However, if we deeply understand the dialectics between theory and practice and between the universal and the particular that exists in moments of deliberation and decision, we can finally say that we have filled the fracture between theory and practice.
    Keywords: coherence in architecture, theory, practice in archiecture, phronesis, practical wisdom, decision in architecture