آرشیو چهارشنبه ۱۱ امرداد ۱۳۸۵، شماره ۲۳۶۹۲
ایران شناسی
۶

به فرزند ایران

دکتر غلامحسین یوسفی

فرزند ایران، ای عزیز از وطن دور

ای چشم امید پدر روشن به رویت

زان دم که رفتی از وطن زی شهر غربت

رفتی هنرآموزی و دانش به هر شهر

اینک زمانی شد که از تو دور ماندیم

آغوش بگشاده ست بر روی تو ایران

هر چند غرب از تو کند بس دلربایی

از شرق، نور عشق می تابد به گیتی

هرگز مبر پیوند خود از ملت خویش

ما گنجها داریم از فرهنگ و معنی

گه در سعادت بوده ایم و گاه در رنج

غربت نخواهد شد وطن، گر خود بهشت است

این چامه را گفتم به شوق روز دیدار

زودا که بازآیی اثر از من نیابی

بپذیر از من، از صمیم دل، درودی

مادر به یادت خوانده هر روزی سرودی

شوق توام خیزد ز هر آوای رودی

وز گفت دانایان بری هر روز، سودی

نه دیدنی، نه لذت گفت و شنودی

چون جلگه ای عطشان به استقبال رودی

مغرب ندارد در بر مشرق، نمودی

وز غرب خیزد شعله ای جانسوز و دودی

بی تارکی یارد نسیجی ساخت پودی؟

رخشنده گوهرهای ناب و نابسودی

هر ملتی دارد فرازی و فرودی

لذت ندارد زندگی بی زاد و بودی

بفرستمت، اینک به رسم یادبودی

چونان که از مرز افق، خط کبودی