آرشیو دوشنبه ۶‌شهریور ۱۳۸۵، شماره ۵۳۶۲
در حوالی روز
۲۰
عیدانه

به بهانه میلاد امام حسین (ع) و روز پاسدار؛

بدون صلوات بر تو گلویی تر نمی کنیم

عباسعلی سپاهی یونسی

مدینه! حسرت می خورم به کوچه کوچه ات، به آن خانه ای که شکفتن بزرگی را به تماشا نشست و تا همیشه از این تماشا به خود می بالد.

نمی دانم در آن لحظات روشن و آسمانی تو چه حالی داشتی؟ شاید بال درآورده بودی و در آسمان پرواز می کردی، شاید آن لحظات زلال آسمان به پابوسی کودکی آمده بود که پیامبر پاره تن خود خواندش و چه سعادت بزرگی است پیامبر با آن همه بزرگی، انسانی را پاره تن خود بخواند.

مدینه! می دانم در زمین نقطه هایی است که گزیده اند، گزیده خداوند و تو نیز از آنهایی، شهری که مسیر رفت و آمد فرشته هاست و لبریز از عطر بهشت، شمیمی که جان و دل آدمی را تازه می کند بخصوص در روزهایی که آسمانی اند و امروز از آن روزهایی است که هرگز فراموش نخواهد شد.

جهان منتظر بود، منتظر آمدن نوری، لبخندی، عشقی اصلا بگو چیزی از جنس خوبی، خوبی ای که گفته اند می توانیم حسین (ع) صدایش کنیم و آرامشی وجودمان را فرا بگیرد و در این اسم آسمانی مردی را ببینیم که دارد به همه آدمهای روی زمین میوه آزادی و آزاد مردی تعارف می کند و چه میوه شیرین و گرانبهایی که حسین(ع) می خواست همه آدمها طعم گوارایش را بچشند، همه آدمها حتی آنهایی که دین ندارند.

مدینه! سالهاست ما هیچ لیوانی را بدون صلوات بر او با لبهایمان آشنا نکرده ایم.

و چه شیرین است نام او را بر زبان جاری کردن که پاسدار همه بزرگیهای آدمی است. پاسدار شرافتهایی که می رفت در گذر زمان گم شود و آدم سرگشته بماند و خجالت زده خداوند و فرشتگانش شود و او آمد و آزادی و شرف را جهانی کرد.

مدینه! دلم می خواهد آن روز عابر کوچه هایت بودم و در هلهله فرشتگان لبخند می زدم، لبخندی به عشق آمدن حسین(ع) و آزادی و آزادگی.