آرشیو چهارشنبه ۱۵‌شهریور ۱۳۸۵، شماره ۱۲۰۵
هفت و نیم
۹

باغستان...

پنجره

ترانه جوان بخت

وقتی سکوت پنجره می میرد

یک نفر می نویسد با

یک نفر درک می کند بی

و شیشه شکسته یی

برجا می ماند

تک تک تک تک تکه تکه تکرار شدم

چک چک چک چک چکه چکه چکید باران

من و بی دل با هم بودیم

من نوشتم روی پنجره یی

با نوک انگشت:

زندگی بی دل، پنجره زیباس!

و بی دل آن را خواند

زندگی بی پنجره زیباس!

پنجره دق کرد

و شکست!

شیشه ها تکه تکه

رفت به پای یک زن سی ساله

تکه ها تک تک ساعت شد

تک تک تک تک تکه تکه تکرار شدم

نگاه من در نگاه کودکی گم شد

در کلاس درس

صدای جیغ بچه ها

هیجان ساعت شمشیربازی در صف

وقت زنگ تفریح

زیر باران

ناظم اما

به فکر پرداختن چک های آخر برج!

من چک افتاده بر زمین ام

چک چک چک چک چکه چکه چکید باران

من چکه چکه روی زمین افتادم

اتوبوسی رد شد

گربه یی به دنبال یک گنجشک

از خوشحالی

در پوست خود گنجیدم!

آخ که از پس یک گنجیشک هم بر نیومدم!

گفتم: پنجره شکسته می چسبد از نوشته ام

سکوت، شکست

آن وقت فهمیدم

پنجره، خودم بودم!

تک تک تک تک تکه تکه

چک چک چک چک چکه چکه

لبخند

شاهرخ ستوده فومنی

ساده نیست

گاهی من از هوش رفته ام

در فاصله های اشک میان دو برادر

گاهی هجوم صبح

گاهی میان حادثه

گاهی من از فرط این همه راه

گاهی کنار ویرانه های گلدان

گاهی کنار چشمه های عسل...

هنوز می بینم

کمی ترانه در باغ روییده است

چند روز جوانی

چند شعر برای بن بست در من

این

ساده نیست

شاید یادتان باشد!

گاهی کنار صورت مرگ یاران ام

برای تان لبخند می زدم