آرشیو دو‌شنبه ۲۷‌شهریور ۱۳۸۵، شماره ۱۲۱۴
هفت و نیم
۹

باغستان

آنگاه پگاه

پوپک مجابی

می رود بر موج های خواب فراموش دنیا

باز می گردد شبی دیگر با وحشت سقوط از پله ها

می افتد در چاه و می گردد به دور خود آلیس تنها

ارتفاع سیاه ژرفا

پرواز از دست دشمنان، فرود و فرازها

امتحان های ناگهانی، شگفتی های مرگ زا

دیر شدن های هر روزی، به زندگی نرسیدن ها

گلویی خشک و چوبی، دویدن های بی انتها، خیال رهایی، بستن در خانه

ظهور شبح در پاگردها

شادی ها و هق هق های خفقان زا

تنهایی، شب، هول بیابان، حصار گرگ ها

نور گرسنه ی چشمان

اولین خراش پنجه سرد بر مهره ها

تبدار و آشفته نگاه بر می گردانی

باز هم صبحی دیگر

شب و پنجره

فیروزه خرم شاهی

نگاه تو عاشقانه بود

در شبی که انگار فردا را

از قبل دیده بود

شب، فردا را

در بغل می گرفت

و می دانست که من

زمان را مهمان ام.

نگاه ات به سمت

پنجره

و ستاره یی بود

که در آسمان نشسته بود

ستاره می خندید به فردا

و من شب را

در شیشه پنجره

می خواندم

زبان شب

زبان اشاره بود

و زبان تو

زبان زمانه

اشاره های شب را

پنجره می سرود

و ساعت

با تو

مهربان تر می شد

وقتی که دست هایم

بقیه رویاهایم را

در چمدانت جا می داد.

چمدان را که می بستم

در پنجره می خواندم

اشاره نور را

چون صبح

تابیده بود.

غزل

شهرام پوررستم

نازکای عطوفت باران

جنگل زخمی الهام گرفت

من با سبوی تشنه

چشمه سار تو را می جویم

غزلی نمی خوانی?