آرشیو شنبه ۱۰‌شهریور ۱۳۸۶، شماره ۶۲۳۲
اندیشه
۱۸

پدیدارشناسی ایرانی

سکینه نعمتی

در مردم شناسی و انسان شناسی ایرانی، روش هایی به کار می رود که بیشتر معرفت و شناخت غیر است تا شناخت خود. پس آنچه از این دانش ها استخراج می شود، برای خود نیست، بلکه برای کسانی است که روش مطالعه غیر را اختراع کردند و نتیجه آن «فرار دانش» از کشورهای مقصد به کشورهای مبدا «انگلوساکسون» است

گر پدیدارشناسی را معناشناسی بدانیم، معناهایی که در زندگی انسان پدیدار می شوند، یک نظام معنایی را شکل می دهند. این نظام معنایی با اضافه وجودی به زمان و مکان به دست می آید و شناسایی این نظام معنایی نیز از همین راه حاصل می شود؛ یعنی یک شناخت مضاف به زمان و مکان را «تجربه زندگی» می نامند. تجربه زندگی ایرانی، پدیدارشناسی ایران را تشکیل می دهد؛ زندگی ای که در مکانیت ایرانی شکل می گیرد و در طول زمان و تاریخ امتداد می یابد. بدون تجربه تاریخ، زمان، مکان و جغرافیایی ایرانی زندگی ایرانی دست یافتنی نخواهد بود، این تجربه، خود به تجربه دیگری نیاز دارد که کشورهایی که دارای این تجربه هستند، می توانند این فضا را دریابند، مثل آلمان (آنه ماری شیمل) و یا فرانسویان آلمانی مسلک (مثل هانری کربن.) علت این ایران شناسی عمیق توسط آلمانی ها، پدیدارشناسی حاکم بر آلمان است. این پدیدارشناسی خود برخاسته از عرفان شرقی است، پس می توان با یک فلسفه شناختی برخاسته از عرفان شرقی، شرق را شناخت. علت معرفت شناسی آن نیز واضح و آشکار است؛ در عرفان خودشناسی و خودآگاهی بسیار مهم است و راهی برای جهان شناسی است؛ به عبارتی، عرفان به دنبال تعیین جایگاه انسان در جهان است و جهان شناسی انسان، مشروط به جایگاه انسان، در جهان و معرفت شناسی انسان، مشروط به اضافه وجودی انسان است که مبنای معرفت شناسی پدیدارشناسی همین است. پس پدیدارشناسی ایران را در خود ایرانیت می شناسد، نه از راه غیر ایرانیت؛ یعنی نباید ایران را غیر بداند و اگر ایران را ایرانیت خود می بیند، پس ایران را به صورت تام و کمال مطالعه می کند تا جمع الجمع فرهنگ ایران را بدست آورد و این راهی برای استثمار و استعمار باقی نمی گذارد، چون معرفت به غیر است که غیر را ترسیم می کند و مطالعه را برای استثمار شکل می دهد. به همین دلیل، آلمان ها دارای کمترین مستعمره بوده اند و این مقدار کم نیز به دلیل رقابت بوده است، به عکس انگلستان. پدیدارشناسی آلمانی یک نمونه دارد که کانت است که پدیدارشناسی را از «پدیدارشناسی روح» به «پدیدارشناسی ذهن» تقلیل داد و وظیفه آن را شناسایی پیشینه های ذهن قرار داد که چارچوب های شناختی انسان را تشکیل می دهند، پس ذهن انسان را فاعل (سوژه) دانست و جهان خارج را مفعول (ابژه) پس انسان در حکم «خودم و موضوع شناخت او«غیر» اوست، پس دارنده غیر دانسته می باشد و دانسته غیر داننده(این به طور کامل به عکس اتحاد عالم و معلوم و عاقل و معقول است.) این فلسفه ذهن مبنای فلسفه تحلیلی انگلوساکسونی واقع شد، پس همه همت این فلسفه و دانش بر تسلط استوار است، تسلط بر غیر. به همین دلیل معرفتی، انگلوساکسونها به دنبال تسلط بر دیگران هستند و جهان همان «غیر» است، پس علوم تجربی دانش مسلط بر آنها را تشکیل می دهد و به دنبال خلق تکنولوژی از این دانش هستند. دیگر و غیرشناسی انگلوساکسونی برای تسلط بردیگران است و این نیز به علوم انسانی آنها سرایت کرده است که از جمله آنها انسان شناسی یا مردم شناسی است که برای مطالعه دیگر یا غیر به کار می رود؛ پس دانش انسانی بنیادی برای مطالعه خود جامعه شناسی و مطالعه غیر انسان شناسی و مردم شناسی. با جامعه شناسی سکولاریسم در غرب ادامه می یابد و با انسان شناسی یا مردم شناسی تسلط بر دیگران. پس شرق شناسی و ایران شناسی برای تسلط بر ایران و شرق از سوی انگلوساکسون ها به کار می رود که تاریخ شرق شناسی نیز این مسئله را به خوبی اثبات می کند، ولی مسئله مهم این است که شرق شناسی به خود کشورهای مقصد نیز صادر شده است و در علوم انسانی آنها «شرق زدگی» حاکم شده است.

«شرق شناسی زدگی»، یعنی شناخت خود به وسیله الگوی غیرشناسی. یعنی خود را به عنوان غیر مطالعه می کند. پس در درجه اول خود به خود دشمن می شود، چون فاعل شناخت غیر، مفعول شناخت می شود و این دلیل دشمنی روشنفکران ایرانی با خود ایران و فرهنگ ایرانی است که به بهانه روشنفکری، به دنبال نابودی فرهنگ و هویت خود هستند و با ملی گرایی به دنبال نابودی ملت و استقلال آن. رشته های انسان شناسی و مردم شناسی نیز از این مسئله دور نبوده اند. در مردم شناسی و انسان شناسی ایرانی، روش هایی به کار می رود که بیشتر معرفت و شناخت غیر است تا شناخت خود. پس آنچه از این دانش ها استخراج می شود، برای خود نیست، بلکه برای کسانی است که روش مطالعه غیر را اختراع کردند و نتیجه آن «فرار دانش» از کشورهای مقصد به کشورهای مبدا «انگلوساکسون» است. پس مسئله به گونه ای تعریف می شود که مسئله غیر باشد تا مسئله خود و جواب به گونه ای داده می شود که جواب برای غیر باشد تا جواب برای خود. این رمز وابستگی به معرفتی به غرب انگلوساکسونی است و دانشگاه های جهان وابسته به دانشگاه های کشورهای انگلوساکونی است (مثل. )ISI آنچه حاصل تحقیقات دانشگاه های کشور مقصد است در خدمت کشورهای مبدا (انگلوساکسونی) است که پیچیدگی «امپریالیسم معرفتی» را تشکیل می دهد. طراحی ایران شناسی اگر براساس مدل مذکور باشد، چیزی جز بحران و وابستگی برای ایران در دراز مدت نخواهد بود؛ چنان که دانشنامه هایی که با بنیاد مذکور تهیه شوند هم چیزی جز وابستگی معرفتی ایران به خارج را در پی نخواهد داشت. اگر کشورهای انگلوساکسون برای ایران دانشنامه می نویسند برای تسلط بر ایران است و نه برای دانش و فرهنگ ایرانی. پس ایجاد الگوهای معنایی برای شناخت ایران شناسی از خود ایران شناسی مهم تر است. الگوهایی که تاریخ و جغرافیایی ایران یک جا در خود خلاصه کند و به طور جامع آن را ترسیم کند؛ این به معنای نادیده گرفتن الگوهای مطالعه ایران شناسی دیگران نیست، بلکه به معنای در نظر گرفتن آن به عنوان یک الگوی معنایی ممکن است، نه یک الگوی مطلق و حاکم و از باب «ادب از که آموختی، از بی ادبان.»