آرشیو سه‌شنبه ۲۰‌شهریور ۱۳۸۶، شماره ۳۷۳۴
کودک: بادبادک
۱۶

پاکو! به خانه برگرد

Allen J. Cohen مترجم: لادن خضری

در شهر کوچکی در اسپانیا، مردی به نام جورجیو با پسر جوانش، پاکو، دعوای سختی کرد. روز بعد متوجه شد که پاکو از خانه فرار کرده است.

جورجیو ته دلش را کاوید و تشخیص داد که هیچ کس در دنیا برای او عزیزتر از پسرش نیست. می خواست که همه چیز را از نو شروع کند. به مغازه مشهوری در مرکز شهر رفت و اطلاعیه بزرگی را روی دیوار آن زد:«پاکو! به خانه برگرد.

دوستت دارم. فردا صبح، همین جا به سراغت می آیم.»صبح روز بعد، جورجیو به آن مغازه رفت و دید که هفت پسر به نام پاکو که آنها هم از خانه هایشان فرار کرده بودند، به آنجا آمده اند. آنها همگی به ندای عشق پاسخ داده و آرزو کرده بودند که پدرشان، آنها را با آغوش باز بپذیرد و به خانه دعوت کند.