آرشیو شنبه ۳ آذر ۱۳۸۶، شماره ۶۳۰۰
شعر و ادب
۱۹

جمال یزدانی

سر زد از افق نوری زان جمال یزدانی

آیتی، پری رویی در لباس انسانی

محو روی ماه او جمله هستی عالم

برده، یک نگاه او عالمی به حیرانی

عطر طره مویش، تاب جعد گیسویش

وان دو تاق ابرویش، صنع پاک یزدانی

شد مدینه نورافشان، زان ستاره رخشان

عشق مجلسی آراست با شکوه و ریحانی

آمد و گل آوردند، عود و سنبل آوردند

تا به پای او ریزند حوریان رضوانی

هشتمین ولی حق، حجت حق مطلق

جلوه کرد در عالم نور حق به پیشانی

آفتاب عالم تاب، شد خجل ز رخسارش

پرده تا گرفت از رخ زان جمال نورانی

خون دل به جوش آمد، عقل در خروش آمد

عشق باده نوش آمد، در هوای عرفانی

عقل و دین و دانش را، راز آفرینش را

بر وجود ذی جودش، حق نموده ارزانی

تا به شهر نیشابور درج لب چو بگشودی

عالمان شده مبهوت زان کلام ربانی

بر حریم قدس تو جمله سر فرود آرند

ایستاده جبرائیل بر درت به دربانی

حجت خدایی تو، نور کبریایی تو

جان مصطفایی تو، روح پاک قرآنی

حج مستمندانی، یاور ضعیفانی

شاهد شهیدانی بر بسیط امکانی

هرکه حاجتی دارد رو به درگهت آرد

درد دردمندان را گرچه خوب می دانی

داستان لطف تو نیست بر کسی پنهان

ضامن غریبانی و آهوی بیابانی

ای امیر ملک دل، عشق تو مرا حاصل

نیستی ز من غافل در عیان و پنهانی

مست مست مستم من، مست می پرستم من

مست از الستم من مست جام روحانی

عشق تو مرا آموخت رسم پاکبازی را

ورنه کی برد موری ره به قصر سلطانی

خواستم غزل گویم شد قصید ه ای حاصل

در مدیح جان و دل خسرو خراسانی

آرزویم این باشد تا که وقت جان دادن

با نگاه دلجویت جان دهم به آسانی

عباس براتی پور