آرشیو پنجشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۷، شماره ۳۹۱۲
قاب عکس
۱۶

مرنج آب

من خیره به ساعت خورشید، به ترکیب نجیب «مرنجاب» می اندیشم؛ مرنجاب، چه اسم با مسمایی. مرنجاب. چیزی در ذهنم ضرب می گیرد. مرنجاب. شلاق خورشید بر گرده ستبر کویر خراشیده می شود. مرنجاب. قافیه بیدار می شود. مرنجاب. شعری در هزارتوی درونم می چرخد و می چرخد و به دهان پرتاب می شود:

مرنج ای آب! مرنجی ای آب! مرنجی!

مرنجی که اینجا آب، آب نیست، گوهر حیات است. طلانیست، جان است.