آرشیو سه‌شنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۷، شماره ۱۹۰۷۸
مدرسه
۹

اجاره خانه خاطرات معلمی

غلامحسین بابایی

مدتی بود که صاحبخانه ام به خاطر عدم پرداخت اجاره خانه تذکرات پی درپی می داد نمی دانستم چکار کنم کسی را نداشتم تا از او پول قرض کنم و اجاره خانه ام را بپردازم. حقوق معلمی نیز بیشتر از خرجی خانه ام نمی شد اضافه کار مقداری هم طلب داشتم که پرداخت نشده بود تنها فکری که به نظرم رسیده بود اینکه با موتورسیکلتی که داشتم بعدازظهرها بعداز اینکه از سر کلاس درس آمدم به مسافرکشی با موتور بپردازم چندروزی گذشت مقداری کار کردم ولی یکی از روزها درحال عبور از خیابان خلوتی در ساعت 2 بعدازظهر بودم پاکتی را روی زمین دیدم موتورم را نگه داشتم پاکت را از روی زمین برداشتم داخلش را نگاه کردم مبلغی پول نقد به اندازه یکسال کرایه خانه ام در داخل پاکت بود. خوشحال شدم و با خودم گفتم: خوب شد پول نقد بدون دردسر... ولی خوشحالی ام طولی نکشید که وجدانم بیدار شد با خودم فکری کردم و به خانه برگشتم پاکت پول را بازکردم داخل آن دفترچه صاحب پول که آن پول را از بانک گرفته بود در داخلش بود. اول اسمش پیشوند سید را داشت ایام ایام فاطمیه بود با خودم گفتم: خدا می خواهد مرا امتحان کند در ایام فاطمیه پولی را پیدا کرده ام که مربوط به یکی از احفاد و نوادگان حضرت فاطمه(س) است با آدرسی که روی دفترچه ثبت شده بود از 118 شماره تلفن را گرفتم. بعدا معلوم شد صاحب پول فرزند شهید هم هست، پولش را از بانک گرفته و درحال آمدن به خانه اش گم کرده. بعد از تماس تلفنی باورش نمی شد که پول نقد را کسی پیدا کند و بعد هم تلفن بزند که بیا و پولت را بگیر.

بعد از چندی در خانه ما آمد تا پولش را تحویل بگیرد از من پرسید شما چه کاره اید گفتم خودت بگو. به نظرت چه کاره باشم بهتر است، گفت: ظاهرت به معلم می خورد گفتم:آ ری درست حدس زدی معلمم. خواست مژدگانی بدهد گفتم تو هم سید هستی و هم فرزند شهید به جای مژدگانی دعای خیری بکن!