آرشیو پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۷، شماره ۱۷۱۵
صفحه آخر
۱۶

به یاد منصور بنی مجیدی

در فاصله ی دو سفر

رضا براهنی

دوستم منصور بنی مجیدی، که بار اول او را در فروردین 70 در سفر به آستارا دیدم، روحیه و خلق و خویش مصداق «نازک آرای تن ساق گلی» در شعر نیما بود که در همه حرکات و سکنات هیکل تناورش خود را عیان می کرد.

خانه اش تجسم کامل لطف و مهمان نوازی بود. همسر مهربانش و بچه هاشان، انگار به الهام از همان روحیه مصراع نیمایی، و خود منصور، نمادهای کامل آن مصراع بودند. خانواده یی فروتن، خالص، که همه چیزشان برای مای سراسربیگانه که بر خانه شان ناگهان نازل شده بودیم، بر طبق اخلاص گذاشته شده بود. ما دو سفر در آستارا بودیم، شعری که در فاصله دو سفر آمد، در سفر دوم برای دوستان قرائت شد، و به یاد ندارم که در جای دیگری غیر از خطاب به پروانه ها غنشر مرکز، تهران 1374ف چاپ کرده باشم و غیر از خود آن سه عزیز برای کسی دیگر خوانده باشم. بیژن کلکی، شاعری که بسیار دردمند بود، چند سال پیش رفت. حالامنصور بنی مجیدی ما را به سوک خود نشانده. برای اکبر اکسیر آرزوی عمر طولانی دارم. ای کاش می شد یک بار دیگر بر آن دریاچه مخفی جنگل جنوب آستارا که رشگ بهشت بود و آرامشی دیوانه کننده داشت نگاهی می انداختم، و در بازگشت بیژن و منصور و اکبر را می دیدم که گوشه خیابانی در آستارا ایستاده اند، تا لحظه یی بعد من بر گونه هاشان بوسه زنم.