آرشیو سه‌شنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۷، شماره ۱۹۱۲۸
مدرسه
۹

سلام آقای علا

کلاس پنجم بود که یک روز یک بیت جالب سرود:

«آخر دکتر مصدق

از دست شاه کرد دق!»

معلمشان او را تشویق کرد و گفت:«افشین تو می توانی شاعر شوی!»

افشین علادر سال 1348 در شهر نور به دنیا آمد با عضویت در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و همکاری با کیهان بچه ها ، رشد ادبی اش آغاز شد.

در دوران نوجوانی شعرهایی سرود که بعضی از آنها در زمان خودش سروده شد.

«یک عمر خوانده بودیم

دارا انار دارد

در دست کوچک خود

سارا انار دارد

ما مشق می نوشتیم.

باشور وشادمانی

غافل از این که دارا

حتی نداشت نانی...»

شکوفایی شعر افشین علادر تهران با مجله های کیهان بچه ها و سروش نوجوان به اوج رسید.

او آنقدر با مخاطبین شعرش دوست بود که وقتی سرود:

«بچه ها سلام ، صبحتان بخیر!

حال و روزگارتان که خرم است

مثل من خدانکرده نیستید

خنده تان زیاد، غصه تان کم است...»

نوجوانان با خواندن این شعر که به صورت دست نوشته توسط زنده یاد قیصر امین پور در حرف های خودمانی نقش بسته بود ، شروع به نوشتن نامه کردند و حال آقای علارا جویا شدند.

آقای علاهم از حزن های شیرینی گفت که گاهی در جمع هم انسان احساس تنهایی میکند و...

افشین علاپرکار و فعال بوده و هست از سردبیری در برنامه های رادیویی گرفته تا سردبیری در روزنامه نوجوانان «گنبدکبود» و مجله های دوست.

افشین علاشاعری مهربان و خونگرم است. زبان شعرهایش ساده ودلنشین اما حساب شده است.

سال گذشته مادر مهربانش مهمان خدا شد؛ مادری که دستهایش بوی قرآن می داد:

«... خسته است اما به من

خنده اش جان می دهد

دست های مادرم

بوی قرآن می دهد»

بارها شعر و کتاب های او در جشنواره های گوناگون برگزیده شده اند.

باآرزوی موفقیت برای آقای علابا هم مهمان یکی از شعرهای قشنگش می شویم: