آرشیو شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۷، شماره ۴۱۴۶
صفحه آخر
۳۲

سلو ک باران

محمدرضا رنجبر

بزازها را ندیده ای اول یک پارچه بنجل و بی ارزش پیش روی تو می گذارند و کلی تعریف هم می کنند، اگر برداشتی که برداشتی اما اگر با بی اعتنایی کنار زده و خواستی از مغازه بیرون بیایی، شما را صدا کرده و می گویند: بیا بهتر از این را دارم و اتفاقا دارد و می آورد. میوه فروشی ها هم همین طورند، میوه های لک دار را جلو مغازه و در دسترس می گذارند اما میوه های درشت و آبدار و سالم را ته مغازه و توی پستو و صندوق، وقتی ببینند از میوه هایی که پیش روی توست برنمی داری، از میوه های ته مغازه به شما می دهد. حال یادت باشد پارک و خیابان و سینما و هرجای دیگر هم به مغازه بزازی یا میوه فروشی می ماند، پس هر چیزی که سر راهت قرار گرفت، به سراغش نرو؛ دست عاشقی به سویش دراز نکن چون این همان میوه لک دار است، همان پارچه بنجل است. بلکه روی به آسمان کرده و بگو: خدایا! من از این دست نمی خواهم و چشمت ببند و برو، و آن وقت ببین خدا با تو چه می کند.

یادت باشد نامش جبار است، یعنی خیلی جبران می کند.