آرشیو یکشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۷، شماره ۴۱۴۷
فرهنگ ادب و پایداری
۱۷

یادبود شهید حاج احمد کریمی

به رنگ شقایق

عملیات کربلای 5 شروع شده بود. حاج احمد با بی سیم فرمانده گروهانش را به سنگر خود فرا خواند. حاج علی می گفت: زیر آتش خودم را با زحمت به سنگر حاج احمد رساندم. شهید گل محمدی و آزاد فلاح با هم نشسته بودند. حاج احمد مطالبی در ارتباط با عملیات گفت، بعد رو کرد به من و گفت: علی چند دقیقه برام بخوان. من با تعجب به حاجی نگاه کردم و پرسیدم؛ الآن حاجی! نگاهش عمیق تر شد و گفت شعر کبوتر را بخوان. من هم زیر صدای انفجار شروع به خواندن کردم. دلم می خواد کبوتر بام حسین بشم من ‎/ فدای صحن و حرم و نام حسین بشم من‎/ دلم می خواد پر بزنم تو صحن و بارگاهش‎/ دلم می خواد فدا بشم میون قتلگاهش‎/ دلم می خواد پروانه وار پر بزنم به سویش‎/ بسوزم از شراره شمع وصال کویش‎/‎/‎/‎/ من می خواندم و حاج اکبر مثل ابر بهاری می گریست بعد از چند دقیقه از سنگر بیرون آمدیم ‎/ حاج غلامرضا جعفری که فرمانده لشکر 17 بود جلوتر از ما همراه یک لودرچی مشغول زدن خاکریز بود. حاج احمد گفت: ما جلوتر می رویم شما هم نیروها را بیار تا به شب نخورده مستقر شویم.

آتش به قدری سنگین بود که قدم به قدم باید خیز می رفتیم، قبل از استقرار چند انفجار نفس گیر همه بچه ها رو زمین گیر کرد.

همین طور که نگاه می کردم، سنگ و خاک و ‎/‎/‎/ در هوا معلق بود، بعد که مقداری آرام تر شد، جلوتر را نگاه کردم شهیدان آزاد فلاح و گل محمدی با یک وضع دلخراشی شهید شده بودند، هرچه نگاه کردم خبری از حاج احمد نبود. گفتم شاید موج انفجار حاجی را پشت خاکریز انداخته، رفتم پشت خاکریز نگاهم به روی نخل های سرشکسته و سوخته شلمچه افتاد، تکه ای از پتوی حاجی که به سبب سرما روی شانه هایش بود روی نخل نشسته بود. کمی بیشتر دقت کردم. دست و پا و ‎/‎/‎/ بله همان خواسته ای که از خدا داشت. چفیه ای را پهن کردیم، بدن تکه تکه شده حاجی را در داخل آن گذاشتیم و روی چفیه نوشتیم حاج احمد کریمی فرمانده گردان حضرت معصومه (س)