آرشیو سه‌شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۸، شماره ۱۹۳۵۳
مدرسه
۹

نامه ای به معلم

زهرا چنانی

با لبخندت الفبا را یاد گرفتم و با مهربانی ات نوشتن را آغاز کردم. با نوازش دستان گرم و پرمهرت خواندن را یاد گرفتم، (الف-ب-پ... بابا آمد، آب،...)

روز اول که به مدرسه آمدم، داشتم به تو نگاه می کردم. نگاه تو مهربان بود مثل یک مادر، دستان نوازشگرت بوی مادرم را می داد که مایه آرامش من است.

ای شمع سوزانم که می سوزی تا من بمانم! دستان مهربانت را می فشارم و بر آن بوسه می زنم، وجود تو بود که من قد کشیدم و قلم را در دست گرفتم و خواندن و نوشتن را آغاز کردم. تو برایم ذوق کردی و خندیدی، تا من شاد شوم و بزرگتر شوم و من را بدرقه کردی تا راه را طی کنم و به مسیر راهم چشم دوختی و آرام زیر لب دعا گویم شدی تا راه را به درستی طی کنم و تا انتها موفق شوم، بدرقه ام کردی و دعا کردی تا خدا همیشه پشت و پناهم باشد.

گلی بی آب بودم، تو آمدی مانند ابر، برایم مثل باران مهربانی باریدی و نیز یک بار دیگر مانند آفتاب، بر من تابیدی، تا گلی همیشه خندان و با طراوت شوم و تو قد کشیدنم را تماشا کردی و لبخند زدی.

تو خورشید ی بی غروب و بارانی بی پایانی. تو سرچشمه محبتی که تمام مهربانی را به من هدیه کردی و به من آموختی آن چه را که باید می آموختم.

درس زندگی را تو به من یاد دادی، نابینا بودم و تو بینایم کردی و راه زندگی را روشن و نشان دادی.

و اینک:

چه را تقدیمت کنم که جبران محبت هایت باشد؟

گل سرخ، گل سفید، گل زرد، همه با هم دسته شدند تا تقدیمت کنم. گل سرخ، خنده من، گل سفید قلب پاک تو و گل زرد الفبای مهربانی است، همه را با هم تقدیمت می کنم و بر دستان پرمهرت بوسه می زنم.

الفبای مهربانی

معلم جان! جانم فدایت

مهربانی، مانند یک مادر

یاد دادی تو به من

الفبای مهربانی را

تو مانند شمعی

من به دورت مانند پروانه

تو یک درختی

که من زیر سایه ات نشستم

ای شمع سوزانم، مهربان معلم جان!

تا ابد سایه ات بر سرم می ماند

معلم مهربانم! روزت مبارک