آرشیو چهارشنبه ۷ امرداد ۱۳۸۸، شماره ۱۹۴۲۲
ادب و هنر
۱۰

دل خونین

بیا دوباره به کوی بهار سر بزنیم

به کوچه کوچه ی آن خانه خانه در بزنیم

کنار لاله نشینیم و قصه آغازیم

دوباره بر دل خونین خود شرر بزنیم

به دشت گونه بیاییم، خیمه های غزل

کنار زمزمه چشم های تر بزنیم

تمام شهر پر از محمل شقایق هاست

قیامتی است اگر سر به هر گذر بزنیم

کنون که جام غزل از بهار لبریز است

چه عیب دارد اگر ساغری دگر بزنیم

کنون که لطف بهاران به شعر روی کرده است

بیا که حرف کمی عاشقانه تر بزنیم

به یاد لحظه کوچیدن پرستوها

بیا دوباره به کوی بهار سر بزنیم

پرویز بیگی حبیب آبادی