آرشیو سه‌شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۸، شماره ۱۹۶۰۰
مدرسه
۹

نامه ای به پدربزرگ

نوید درویش

سلام پدربزرگ، امیدوارم در هر نقطه ای از بهشت که هستی حالت خوب باشد. خوشابه حالت چون توانستی از این زندان بزرگ رهایی یابی و با اعمال خوبت، کلید بهشت جاودانه را به دست بیاوری. خوشا به حالت از این که دیگر گرفتار غم و اندوه نمی شی و بر عکس ما که باید همش دنبال توده ای خاک باشیم تا بتوانیم با آن چاله های مشکلاتمان را پر کنیم. از پله های سعادت بالامی روی و فاصله ات را با خدا نزدیک و نزدیک تر می کنی. اما پدربزرگ هدفم از نوشتن نامه، این هایی که گفتم نبود بلکه این بود که می خواستم برایت غصه ای را که مدت هاست در گلویم سنگینی می کنه بازگو کنم، غصه ای را که احتمالا امروزه در بسیاری از خانواده ها پیدا می شه و هیچ کس هم به فکر حل کردن آن نیست. اصلا نمی دانم چرا باید این مشکلات به وجود بیاید؟ چرا باید ارزش خواهر و برادری فقط تا زمانی که سایه بزرگ تر ها بر سر افراد خانواده است، حفظ شود؟ چرا باید بعد از فوت پدر و مادر حرمت ها از بین برود؟ اصلا چرا باید از بین برود مگر ما با هم خواهر و برادر نیستیم از یک جنس، از یک پدر نیستیم، پس چرا فقط به دنبال راهی می گردیم که بر دیگری ضربه وارد کنیم؟ آن را تخریب کنیم و سعی کنیم او را پیش دیگران بد نشان دهیم و هزاران هزار کار بد دیگر که باعث می شود شخصیت آدمی زیر سوال رود. پدربزرگ خوشبختانه تا الان در خانواده ما، هنوز موارد بالادیده نشده به غیر از چند مورد خیلی کوچک. و نگرانی ام این است که خدای نخواسته وحدت ما هم از بین برود. خلاصه عذر می خواهم که سر شما را درد آوردم امیدوارم یه روزی برسه که بتونیم شما را ملاقات کنیم.