آرشیو یکشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۹، شماره ۴۵۰۴
فرهنگ و هنر
۱۷

خردنامه

یک روز شیخ ابوسعید در نشابور مجلس می گفت، خواجه بوعلی سینا از در خانقاه شیخ درآمد و ایشان هر دو پیش ازین یکدیگر را ندیده بودند، اگرچه میان ایشان مکاتبه رفته بود. چون بوعلی از در درآمد، شیخ روی به وی کرد و گفت: «حکمت دانی آمد». خواجه بوعلی درآمد و بنشست، شیخ با سر سخن رفت و مجلس تمام کرد و در خانه رفت، بوعلی سینا با شیخ در خانه شد و در خانه فراز کردند و با یکدیگر سه شبانه روز به خلوت سخن گفتند که کس ندانست و هیچ کس نیز به نزدیک ایشان در نیامد مگر کسی که اجازت دادند و جز به نماز جماعت بیرون نیامدند، بعد سه شبانه روز خواجه بوعلی سینا برفت شاگردان او سوال کردند که شیخ را چگونه یافتی؟ گفت هر چه من می دانم، او می بیند و مریدان از شیخ سوال کردند که شیخ بوعلی سینا را چگونه یافتی؟ گفت هر چه ما می بینیم، او می داند.

اسرارالتوحید / شیخ ابوسعید ابوالخیر

گفتاردوم

اکنون چون دانستیم که مایه پرورش جان دانش است و دانش بسیار است، از آنکه چیزها بسیارند و دانستن یکی از آن دانستن دیگری نبود، لکن آن دانش های بسیار را اصل و مایه یک دانش است که چون آن یک دانش نبود، این دانش های دیگر که فرع آن یک دانش اند، اگرچه بسیار در نفس داننده به هم آیند لکن داننده چون خانه ای بود و دانش ها درو خواست های گوناگون درو نهاده که نه خانه از خواسته راحتی و لذتی دارد و نه خواسته از خانه زینتی و شرفی گیرد - چون این دانش اصل باشد نفس را چون دیگر دانش ها با وی به هم آیند مر نفس چون زنده ای بود که درو خورش های گوناگون به هم آیند و هر یک را از حال و طبع خود بگرداند و زنده کند همچون خود، هم تن از آن خورش ها به نیرو بود و هم آن خورش ها از مردگی و خورش بودن به زندگی رسند...

افضل الدین کاشانی