آرشیو یکشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۹، شماره ۴۵۰۴
گزارش
۱۴

مسافر فرداها

مسافر به روبه رو نگاه کرد. جاده پرفراز و نشیب بود.

به اطراف چشم انداخت. یکسو درختان خشک و بی برگ و یک طرف درختانی که غرق در شکوفه در وزش نسیم و ترنم آرام باد به اهتزاز درآمده بودند.

مسافر باید انتخاب می کرد. راه از آن او بود و او باید انتخاب می کرد و قدم در راه می گذاشت، هر درخت حکایتی از عبور مسافری داشت. درخت زندگی مسافر که به شکوفه نشسته بود، هر خسته ای را پناه می داد.

به آسمان آبی چشم دوخت. مسافر تصمیم اش را گرفته بود تا زیر چتر آبی، شکوفه های سفید را سایه سار مسافر فرداها کند.