آرشیو پنجشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۹، شماره ۲۸۵۰
بلاگستان
۱۰

دعا

مهدی بختیاری

در کمینی در یک نقطه پرت نشسته بودیم. بحبوحه جنگ بود و هر لحظه امکان نفوذ نیروهای ارتش اسرائیل وجود داشت. در همین گیر و دار صدای بالگرد به گوشمان رسید.

خوب که دقت کردیم دیدیم بالگرد اسرائیلی در حال انتقال نیروست.

ارتباط بی سیم ما با مرکز قطع شده بود، نمی دانستیم چه کار کنیم. هیچ گونه وسیله ارتباطی برای خبر دادن نداشتیم و این انتقال نیرو می توانست کار را برای بچه های حزب الله سخت کند.

در اضطراب کامل بین خواب و بیداری خانومی را دیدم.

ایشان را شناختم. گفتم اوضاع خوبی نداریم، بالگرد اسرائیلی در حال انتقال نیروست و این برای ما خطرناک است.

خانوم جواب داد: برایتان دعا می کنم.

من که از این جواب قانع نشده بودم با جسارت گفتم «اگر می شود برایمان کاری بکنید». خانوم همان جواب را تکرار کرد و من نیز.

با ناراحتی و برای بار سوم از ایشان درخواست کردم.

خانوم دست خود را تکانی داد و گفت: «مشکلتان حل شد».

از خواب بیدار شدم و دیدم بالگرد اسرائیلی سقوط کرده است و هیچگاه نیز علت سقوط آن معلوم نشد. (برگرفته از خاطرات رزمندگان حزب الله در جنگ 33 روزه)