آرشیو شنبه ۸ آبان ۱۳۸۹، شماره ۱۹۷۷۸
مدرسه
۹

رویشی دوباره

فرهاد مرادی

می خواستم از سبزترین واژه های لطیف عاشقانه بنویسیم در امتداد آبی ترین اندیشه ها که مرا به کودکی ها و معصومیت ها پیوند می دهد تا در یک ناگهان و یک معجزه از ژرفای حفره های آسمان، دست های قشنگ و تماشایی رحمت گشوده شود و بی نیاز به آفتاب و دریا، ابرها بیایند و کویر زمین را با کودکان خویش به رویشی دوباره بخوانند.

باران که ببارد به جزء آن مورچه ای که در آب می افتد و فریاد می کشد که:

«دنیا را آب برد» همه آدم ها و نباتات لبخند می زنند و امیدوار می شوند دوباره پای چشمه های دست و دل بازی ها دراز بکشند و زیر نور مهربان آفتاب، همراه جست وخیز پروانه ها به تماشای قشنگ ترین لحظه ها بنشینند.

حالاکه فصل، فصل پاییز است و سردی هوا و سردی زندگی نیازمند آتش گرم واژه هاست از یادم نرفته که دوست بسیار عزیزی همیشه زمزمه می کند: «بیایید دعا کنیم که سطرهای عاشقانه از یادمان نرود» و من مثل آن مورچه بی زبان در یک توهم اندوهناک فکر می کنم دنیا را آب برده است!

به تپش های نامنظم قلبم در این روزهای بحرانی توجه نمی کنم و مثل دیروزهای نه چندان دور که گونه هایم گل می انداخت و ذهنم به سپیدی پیراهن سفیدم بود، هنوز هم چابک و با تمام قوا به شاعرانه گی های جهان دلبسته هستم و همراه زیباترین غزل ها در شب نشینی های من و خیال و حیرت، در کنار حافظ و مولانا بر سجاده ای از گل یاس پیشانی خود را بر مهر عشق می نهم و چقدر دلم می خواست تمام شاعران و عاشقان جهان را به اتاق کوچک خود مهمان کنم، اما حالاکه این امکان وجود ندارد اما مدرسه از دیواره های فاصله می گذرد و دلتنگی های شاعرانه و عاشقانه مرا کوه به کوه، دره به دره، شهر به شهر و کوچه به کوچه با خود می برد!

عضو انجمن ادبی کرمانشاه