آرشیو پنجشنبه ۲۴‌شهریور ۱۳۹۰، شماره ۱۳۴۴
صفحه آخر
۱۲

در جوانی پازولینی و اکنون هیچکاک را می پسندم

محمد شمس لنگرودی

پیوند من و سینما باز می گردد به سال های 1356 و 57 که در آن زمان در کلاس های بازیگری «آناهیتا» زیر نظر مصطفی اسکویی شرکت می کردم و از هم دوره ای های آن زمانم ناصر حسینی مهر، هژیر آزاد و گروهی دیگر از دوستان هنرمند را در خاطر دارم. حضور من در این کلاس ها برای بازیگر شدن نبود و من بیشتر به قصد شناخت «حس» در آن کلاس ها حاضر بودم، چرا که در کلاس های آناهیتا شیوه «استانیسلاوسکی» تدریس می شد که برای شناخت حس بسیار عالی بود. حضور در آناهیتا باعث شد من به نوشتن نمایشنامه های کوتاه روبیاورم و در همان زمان حدود 30 نمایشنامه نوشتم که یکی، دو تا از آنها در همان زمان منتشر و اجرا شد. پس از این دوره، من از فضای بازیگری، سینما و تئاتر دور شدم تا اینکه بعد از سال ها رسول یونان به سبب آشنایی که با سابقه من داشت از من برای بازی در فیلم «فلامینگوی شماره13» دعوت کرد. در ابتدا من علاقه ای به حضور در سینما نداشتم اما پس از گفت وگوی مفصل با رسول یونان و خواندن فیلمنامه که زندگی یک شاعر تبعیدی را روایت می کرد، پذیرفتم که به فیلم بپیوندم و پس از آشنایی با کارگردان فلامینگوی شماره 13 حمید علیقلیان، علاقه ام به بازی در آن اثر بیشتر هم شد. با این همه آنچه مسلم است بازی در یک فیلم به معنای بازیگری نیست و من مانند گذشته ها تصمیمی برای ادامه بازیگری ندارم. البته سینما را دنبال می کنم که این علاقه مربوط به امروز نیست و به زمان دانشجویی ام باز می گردد. در آن سال ها به خاطر آشنایی با کاظم فرهادی، مترجم نام آشنا به سینما گرایش پیدا کرده بودم و با آنکه دانشجوی مدرسه عالی بازرگانی رشت بودم به عضویت در کانون فیلم ایران که در تهران بود درآمدم و به همراه فرهادی برای تماشای فیلم از رشت به تهران می آمدم و فیلم های خوب را زیر نظر داشتم. آن سال ها بیشتر به سینمای پیچیده و مرعوب کننده ای چون پازولینی و بونوئل علاقه داشتم، اما در حال حاضر بدون اینکه از احترامم به آن فیلم ها و کارگردان ها کم شده باشد سینمای سهل الممتنع هیچکاک و بروسون را می پسندم.