آرشیو یکشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۰، شماره ۴۹۵۵
قاب کوچک
۱۶

دعای کودکانه

نشسته بر خاک، چشم دوخته به شمع ها، کودکانه گریه می کرد، اشک هایش چون الماس هایی گوهرنشان از چشم های معصوم و پاکش روان است، عاشقانه می گریست به خاطر او که دوستش داشت.

عشق به او را از مادر آموخته بود. تا یادش است مادر در خوشی ها و غم ها بارها و بارها نام او را صدا می کرد و پدر که هنوز هم روزش را با یاد او آغاز می کنم نشسته بود و به شمع ها نگاه می کرد و در دل آرزوهایش را مرور می کرد.

خدایا در این شب ها، بی پناهان را پناه بخش، بی گناهان را راهی ببخش، بیماران را شفا ببخش، امیدها را ناامید نکن؛ شکسته دلان را شادی بخش و همه و همه را به راه راست هدایت کن.

می دانست دعایش مستجاب خواهد شد چون پدر گفته بود خدا دعای کودکان را اجابت می کند و او از ته دل برای همه دعا می کرد.