سرزمین لاله ها
تو قطعه ای خاک هستی مانند سایر خاک های زمین اما تو جان در وجودت هست، تو عشق در وجودت هست، تو پاکی و فتوت می آموزی.
نمی خواهم بگویم تو از خود جان گرفته ای، نه. این بزرگ دانای جهان بر تو منت بنهاد و خاکت را سحرآمیز بگرداند به گونه ای که بذرهای عشق و غیرت را در تو بپاشاند بذرهایی که بعد از چندی از خاک سختت سر بر آوردند و قلبت را شکافتند و سر بر نور آوردند و از نور تغذیه کردند و بعد از سالیانی دراز که لاله هایی خوش رنگ و عطر گشتند، برگ های نحیفشان را چون دستانی گرم و صمیمی درهم کشاندند و چون زنجیره ای پولادین در مقابل تندبادهای روزگار ایستادند تا طوفان سهمگین کینه و ستیز دشمنانت ذره ای در تو خلل ایجاد نکند.
آری آنان ایستادند و خود را برای تو و بذرهایی که در آتی در تو نمو می دیدند، فدا کردند آن گونه فدایی که قلب آسمان را به درد آورد و جامه نیلگون آسمان را تا مدت ها سیاه گرداند ولیکن دلق ژولیده زمین را با گلبرگ های خودآراستند.
آری آنان پرپر گشتند و سوار بر کالسکه حریر نسیم پر پرواز سوی آسمان حق گشودند تا باز تو را به افتخار ابدی دیگر مزین گردانند، ایران.