آرشیو شنبه ۳ تیر ۱۳۹۱، شماره ۲۰۲۳۸
مدرسه
۹

صبح شادی

محمد عزیزی

وقتی که خورشید

خوشحال خندید

عکس خودش را

در چشمه ای دید

¤

آن چشمه خندید

با قل قلی شاد

با خنده اش رفت

پیش گلی شاد

¤

گل شادتر شد

شد غنچه اش باز

پروانه آمد

شد صبح آغاز

سیب سرخ

قان، قان، قان، قان، قان

بی، بی،بی،بی، بیب

آقا حلزون

می فروشد سیب

¤

کلاغ او را دید

قاروقاری کرد

برگشت از خانه

زنبیلی آورد

¤

به حلزون گفت:

«ای دوست عزیز!

لطفا سیب سرخ

برایم بریز»

¤

با زنبیل پر

تا پر زد کلاغ

بوی سیب سرخ

پر شد توی باغ