صبح شادی
وقتی که خورشید
خوشحال خندید
عکس خودش را
در چشمه ای دید
¤
آن چشمه خندید
با قل قلی شاد
با خنده اش رفت
پیش گلی شاد
¤
گل شادتر شد
شد غنچه اش باز
پروانه آمد
شد صبح آغاز
سیب سرخ
قان، قان، قان، قان، قان
بی، بی،بی،بی، بیب
آقا حلزون
می فروشد سیب
¤
کلاغ او را دید
قاروقاری کرد
برگشت از خانه
زنبیلی آورد
¤
به حلزون گفت:
«ای دوست عزیز!
لطفا سیب سرخ
برایم بریز»
¤
با زنبیل پر
تا پر زد کلاغ
بوی سیب سرخ
پر شد توی باغ