آرشیو سه‌شنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۱، شماره ۱۵۷۹
ادب و هنر
۱۵

دنیا تماشاخونه است

میترا حجار

«دنیا تماشاخونه ست

تماشایی فراوونه

هرچیزی جای خودشه

اما عدالت وارونه ست»

برتولت برشت

دنیا تماشاخونه ست

در آن روزگار جوانی نوخاسته در مدرسه فیلم، استادی هست با کلاس های هشت صبحی که اغلب از آن خواب می مانم! یک چشمم را به روی ساعت شماطه دار باز می کنم و افکارم را این چنین مرور می کنم: من که می خواهم کارگردان شوم، بازیگری به چه کارم می آید آن هم در تئاتر... آن هم هشت صبح! استاد ما سختگیر و جدی است. از او حساب می بریم بی حسابی جوانی مان را. با جدیت تمام تو را نقد می کند و هیچ گاه در برابر تو از تو تعریف نمی کند.

تماشایی فراوونه

نمی دانم که بازی زندگی مرا می کشد به همان جایی که فکرش را نمی کنم. بازیگری حالاکار من است، شغل من است.

در سینما اما نه در تئاتر، حرفی هست که مدام آن را به شوخی و جدی می شنوم: «سینما یعنی دروغ!» هرچه بهتر دروغ بگویی سینماگر بهتری می شوی. اوقات فراغت من به دیدن تئاتر می گذرد و حسرت آنها و بازی های راستین شان و تئاتری هایی که هرگز نمی فهمم چرا این همه از ما متنفرند.

هرچیزی جای خودشه

در هفته های نخستین این سال که سال «روزهای دراز است و استقامت های کم»، از پیشنهاد درجا می زنم: «آقای سمندریان می خواهند نمایش «ازدواج آقای می سی سی پی» «فردریش دورنمات» را کار کنند و شما را برای نقش «آناستازیا» می خواهند، نقش سختی ست می دانید؟ چهار مرد و تنها یک زن.» قلبم در حال ایستادن است. بی شک این مهم ترین نقشی ست که تا به امروز به من پیشنهاد شده، شاهین اقبال این طور بر دوش آدم می نشیند. استاد ما سخت گیر است. بزرگ ترین استاد بازیگری کشور است. این است جبران تمامی آن کلاس های نرفته.

اما عدالت وارونه ست

چمدانم را که زمین می گذارم، به دستیار آقای سمندریان تلفن می زنم. با ناامیدی می گوید: «ببخشید ولی به این تئاتر اجازه ندادند. آقای سمندریان می خواهند تئاتر دیگر کار کنند.»

و اکنون...

استاد سپیده دمان، باز هم ما خواب مانده ایم و تو زودتر رفته ای به بیداری ای که لازمه اش خواب ابدی است، ما در دروغ مان انکار می کنیم گردی زمین را و اقرار می کنیم به اینکه زمین مرکز کائنات است. تو اما آن بالایی/ بی اجازه/بی دروغ