آرشیو چهارشنبه ۱۵‌شهریور ۱۳۹۱، شماره ۵۱۶۹
تئاتر
۱۸

زوایای یک قصه

داستان نمایش «آنم آرزوست» از دید حشمت جوان معلول ذهنی روایت می شود. او که آرزو دارد به مشهد سفر کند، از اتوبوس جا می ماند. فکر می کند اگر بدود می تواند به اتوبوس برسد. پای پیاده به دنبال اتوبوس می دود و سر از شلمچه در می آورد. در آنجا با ناصر رو به رو می شود. دغدغه های یک جانباز و فشارهایی که با آن مواجه است با دغدغه های حشمت به هم آمیخته می شود. با توجه به ارتباطی که این دو با یکدیگر برقرار می کنند. حشمت بهلول وار، ناصر را به فرآیندی از خود شناسی هدایت می کند و در نهایت ناصر به فکر وادار می شود و در پایان به شهادت می رسد. این نمایش در واقع درباره ارج نهادن به فرهنگ ایثار و شهادت و هشت سال دفاع مقدس است.

حشمت به امید رفتن به مشهد با یک چمدان و یک قفس پرنده راهی می شود. این وسایل و فرآیند درام به طور کلی مفهوم «مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه» را یادآوری می کند. حشمت به مشهد نمی رسد، اما به آرزوی قلبی اش و با آن ذهنیت ساده ای که دارد، القا کننده تفکری بزرگ و مفاهیم انسانی است.